آل آپای لیلان
دانلود ترانه های عاشقانه غمگین و شاد شعرهای عاشقانه فیلم های اکشن
موضوع: <-PostCategory->
برچسب:, 12:35
اقامت امام حسين (ع ) در مكه ادامه داشت تا موسم حج رسيد و مسلمانان جهان بعنوان حج گروه , گروه و دسته , دسته وارد مكه و مهياى انجام عمل حج ميشدندآنحضرت اطلاع پيدا كرد كه جمعى از كسان يزيد درزى حجاج وارد مكه شده اند ومأ موريت دارند با سلاحى كه در زير لباس احرام بسته اند آنحضرت را در اثناء عمل حج به قتل رسانند (214) .
آنحضرت عمل خود را مخفف ساخته تصميم بحركت گرفت و در ميان گروه انبوه مردم سرپا ايستاده سخنرانى كوتاهى كرده (215) حركت خود را بسوى عراق خبر داد وى دراين سخنرانى كوتاه شهادت خود را گوشزد مينمايد و از مسلمانان استمداد ميكندكه در اين هدف ياريش نمايند و خون خود را در راه خدا بذل كنند و فرداى آن روزبا خاندان و گروهى از ياران خود رهسپار عراق شد .
امام حسين (ع ) تصميم قطعى گرفته بود كه بيعت نكند و بخوبى ميدانست كه كشته خواهد شد و نيروى جنگى شگرف و دهشتناك بنياميه كه با فساد عمومى و انحطاط فكرى و بيارادگى مردم و خاصه اهل عراق تأ ييد ميشد , او را خورد و نابود خواهدكرد .
جمعى از معاريف بعنوان خيرخواهى سر راه را بر وى گرفته و خطر اين حركت و نهضت را تذكر دادند ولى آنحضرت در پاسخ فرمود كه من بيعت نميكنم و حكومت ظلم و بيداد را امضاء نمينمايم و ميدانم كه بهر جا روم , و در هر جا باشم , مرا خواهند كشت و اينكه مكه را ترك ميگويم براى رعايت حرمت خانه با ريختن خون من هتك نشود(216) .
امام حسين (ع ) راه كوفه را پيش گرفت درخداست كه اثناء راه كه هنوز چند روز راه تا كوفه داشت , خبر يافت كه والى يزيد در كوفه نماينده امام را با يكنفر از معاريف شهر كه طرفدار جدى بود , كشته و بدستور وى ريسمان بپايشان بسته دركوچه و بازار كوفه كشيده اند (217) و شهر و نواحى آن تحت مراقبت شديد درآمده و سپاه بيرون از شمار دشمن در انتظار وى بسر ميبرند و راهى جز كشته شدن در پيش نيست همين جا بود كه امام تصميم قطعى خود را بكشته شدن بيترديد اظهار داشت و بسير خود ادامه داد (218) .
در هفتاد كيلومترى كوفه ( تقريبا ) در بيابانى بنام كربلا , آنحضرت و كسانش بمحاصره لشگريان يزيد درآمدند و هشت روز توقف داشتند كه هر روز حلقه محاصره تنگتر و سپاه دشمن افزونتر ميشد و بالاخره آنحضرت و خاندان و كسانش با شماره ناچيز , در ميان حلقه هاى متشكل از سى هزار فرد مرد جنگى قرار قرار گرفتند (219) .
در اين چند روز امام به تحكيم موضع خود پرداخته ياران خود را تصفيه نمود شبانه عموم همراهان خود را احضار فرمود در ضمن سخنرانى كوتاهى اظهار داشت كه : ما جز مرگ و شهادت در پيش نداريم و اينان با كسى جز من كار ندارند من بيعت خود را از شما برداشتم هر كه بخواهد ميتواند از تاريكى شب استفاده نموده جان خود را از اين ورطه هولناك برهاند .
پس از آن فرمود چراغها را خاموش كردند و اكثر همراهان كه براى مقاصد مادى همراه بودند پراكنده شدند و جز جماعت كمى از شيفتگان حق ( نزديك به چهل تن از ياران امام ) و عده اى از بنيهاشم كسى نماند .
امام (ع ) بار ديگر بازماندگان را جمع كرده و به مقام آزمايش درآورده در خطابى كه به ياران و خويشاوندان هاشمى خود كرد , اظهار داشت : كه اين دشمنان تنها با من كار دارند هر يك از شما ميتواند از تاريكى شب استفاده كرده از خطر نجات يابد ولى اين بار هر يك از ياران با وفاى امام با بيانهاى مختلف پاسخ دادند كه ما هرگز از راه حق كه تو پيشواى آنى روى نخواهيم تافت و دست از دامن پاك تو نخواهيم برداشت و تا رمقى در تن و قبضه شمشير به دست داريم از حريم تو دفاع خواهيم نمود .
(220) آخر روز نهم ماه محرم آخرين تكليف ( يا بيعت يا جنگ ) از جانب دشمن با امام رسيد و آن حضرت شب را براى عبادت مهلت گرفت و مصمم جنگ فردا شد .
(221) روز دهم محرم سال شصت و يك هجرى , امام با جمعيت كم خود ( روى هم رفته كمتر از نود نفر كه چهل نفر ايشان از همراهان سابق امام و سى و چند نفر در شب و روز جنگ از لشكر دشمن به امام پيوسته بودند و مابقى خويشاوندان هاشمى امام , از فرزندان و برادران و برادر زادگان و خواهر زادگان و عمو زادگان بودند) دربرابرلشكربيكران دشمن صف آرايى نمودند و جنگ درگرفت .
آن روز از بامداد تا واپسين جنگيدند و امام (ع ) و ساير جوانان هاشمى و ياران وى تا آخرين نفر شهيد شدند ( در ميان كشته شدگان دو فرزند خردسال امام حسن و يك كودك خردسال و يك فرزند شير خوار امام حسين را نيز بايد شمرد ) .
(222) لشكر دشمن پس از خاتمه يافتن جنگ , حرمسراى امام را غارت كردند و خيمه وخرگاه را آتش زدند و سرهاى شهدا را بريده بدنهاى ايشان را لخت كرده بياينكه به خاك بسپارند , به زمين انداختند سپس اهل حرم را كه همه زن و دختر بيپناه بودند با سرهاى شهدا بسوى كوفه حركت دادند ( در ميان اسيران از جنس ذكور تنى چند بيش نبود كه از جمله آنان فرزند بيست و دو ساله امام حسين , كه سخت بيمار بود يعنى امام چهارم و ديگرفرزند چهار ساله وى محمد بن على كه امام پنجم باشد و ديگر حسن مثنى فرزند امام دوم كه داماد امام حسين (ع ) بود و در جنگ زخم كارى خورده و در ميان كشته گان افتاده بود او را نيز در آخرين رمق يافتند و به شفاعت يكى از سرداران سر نبريدند و با اسيران به كوفه بردند)و از كوفه نيز به سوى دمشق پيش يزيد بردند .
واقعه كربلا و اسيرى زنان و دختران اهل بيت و شهر به شهر گردانيدن ايشان و سخنرانيهائى كه دختر اميرالمؤمنين (ع ) و امام چهارم كه جزء اسيران بودند دركوفه و شام نمودند بنياميه را رسوا كرد و تبليغات چندين ساله معاويه را از كارانداخت و كار به جايى كشيد كه يزيد از عمل مأ مورين خود در ملاء عام بيزارى جست و واقعه كربلا عامل مؤثرى بود كه با تأ ثير مؤجل خود حكومت بنياميه را برانداخت و ريشه شيعه را استوارتر ساخت و آثار مؤجل آن انقلابات و شورشهائى بود كه به همراه جنگهاى خونين تا دوازده سال ادامه داشت و از كسانى كه در قتل امام شركت جسته بودند حتى يك نفر از دست انتقام نجستند .
كسى كه در تاريخ حيات امام حسين (ع ) و يزيد و اوضاع و احوالى كه آن روز حكومت ميكرد , دقيق شود , و در اين بخش از تاريخ كنجكاوى نمايد , شك نميكند كه آن روز , در برابر امام حسين (ع ) يك راه بيشتر نبود و آن همان كشته شدن بود و بيعت يزيد كه نتيجه اى جز پايمال كردن علنى اسلام نداشت , براى امام مقدور نبود .
زيرا يزيد با اينكه احترامى براى آيين اسلام و مقررات آن قائل نبود , و بند و بارى نداشت , به پايمال كردن مقدسات و قوانين اسلامى بيباكانه تظاهر نيز ميكرد .
ولى گذشتگان وى اگر با مقررات دينى مخالفت ميكردند , آنچه ميكردند در لفافه دين ميكردند و صورت دين را محترم شمرده با يارى پيغمبر اكرم (ص ) و ساير مقامات دينى كه مردم براى ايشان معتقد بودند , افتخار مينمودند .
و از اينجا روشن ميشود كه آنچه برخى از مفسرين حوادث گفته اند كه اين دو پيشوا( امام حسن و امام حسين ) دو سليقه مختلف داشتند و امام حسن مسلك صلح را ميپسنديد بخلاف امام حسين كه جنگ را ترجيح ميداد چنانكه آن برادر با داشتن چهل هزار مرد جنگى با معاويه صلح كرد و اين برادر با چهل نفر بجنگ يزيد بر خواست , سخنى است نابجا .
زيرا ميبينيم كه همين امام حسين كه يكروز زير بار بيعت يزيد نرفت ده سال درحكومت معاويه مانند برادرش امام حسن ( كه او نيز دهسال با معاويه بسر برده بود ) بسر برد و هرگز سر بمخالفت برنداشت و حقا اگر امام حسن يا امام حسين با معاويه ميجنگيدند كشته ميشدند و براى اسلام كمترين سودى نميبخشيد و در برابر سياست حق بجانبى معاويه كه خود را صحابى و كاتب وحى و خال المؤمنين معرفى كرده و هر دسيسه را بكار ميبرد , تأ ثيرى نداشت .
گذشته از اينكه با تمهيدى كه داشت ميتوانست آنانرا بدست كسان خودشان بكشدو خود بعزايشان نشسته بمقام خونخواهى بيايد چنانكه با خليفه سوم نظير همين معامله را كرد .
امام چهارم
امام سجاد ( على بن حسين ملقب بزين العابدين و سجاد ) وى فرزند امام سوم بودكه از شاه زنان دختر يزدجرد شاهنشاه ايران متولد شده بود و تنها فرزند امام سوم بود كه باقى مانده بود زيرا سه برادر ديگرش در واقعه كربلا بشهادت رسيدند (223)و آنحضرت نيز همراه پدر بكربلا آمده بود ولى چون سخت بيمار بود و توانائى حمل اسلحه و جنگ نداشت , از جهاد و شهادت بازماند و با اسيران حرم بشام اعزام گرديد .
پس از گذرانيدن دوران اسيرى , بامر يزيد براى استمالت افكار عمومى محترمانه به مدينه روانه گرديد آنحضرت را بار دوم نيز بامر عبدالملك خليفه اموى , با بند و زنجير از مدينه به شام جلب كرده اند و بعد بمدينه برگشته است (224) .
امام چهارم پس از مراجعت بمدينه گوشه خانه را گرفته و در بروى بيگانه بسته مشغول عبادت پروردگار بود و با كسى جز خواص شيعه مانند ابو حمزه ثمالى و ابو خالد كابلى و امثال ايشان تماس نميگرفت البته خواص , معارفى را كه از آنحضرت اخذ ميكردند در ميان شيعه نشر ميدادند و از اين راه تشيع توسعه فراوانى يافت كه اثر آن در زمان امامت امام پنجم بظهور پيوست .
از جمله آثار امام چهارم ادعيه ايست بنام ادعيه صحيفه و آن پنجاه و هفت دعا است كه بدقيق ترين معارف الهيه مشتمل ميباشد و زبور آل محمدش ميگويند .
امام چهارم پس از سى و پنج سال امامت بحسب بعضى از روايات شيعه بتحريك هشام خليفه اموى , بدست وليد بن عبدالملك مسموم شد (225) و در سال نود و پنج هجرى درگذشت .
امام پنجم
امام محمد بن على ( باقر ) لفظ باقر بمعنى شكافنده است و لقبى است كه پيغمبراكرم (ص ) بآنحضرت داده بود (226) .
آنحضرت فرزند امام چهارم و در سال پنجاه و هفت هجرى متولد شده بود و در واقعه كربلا چهار ساله و حاضر بود و پس از پدر بزرگوارش بامر خدا و معرفى گذشتگان خود , بامامت رسيد و در سال صد و چهارده و يا صد و هفده هجرى ( بحسب بعضى از روايات شيعه (227) توسط ابراهيم بن وليد بن عبدالملك برادر زاده هشام خليفه اموى مسموم شده ) درگذشت .
در عهد امام پنجم از طرفى در اثر مظالم بنياميه , هر روز در قطرى از اقطار بلاداسلامى انقلاب و جنگهائى رخ ميداد و از خود خاندان اموى نيز اختلافات بروز ميكرد و اين گرفتاريها دستگاه خلافت را مشغول و تا اندازه اى از تعرض باهل بيت صرف ميكرد .
و از طرفى وقوع فاجعه كربلا و مظلوميت اهل بيت كه ممثل آن , امام چهارم بود مسلمانان را مجذوب و علاقمند به اهل بيت ميساخت .
اين عوامل دست بدست داده مردم و خاصه شيعه را مانند سيل به سوى مدينه و حضور امام چهارم سرازير ساخت وامكاناتى در نشر حقايق اسلامى و معارف اهل بيت براى آنحضرت بوجود آورد كه براى هيچ يك از پيشوايان گذشته اهل بيت ميسر نشده بود و گواه اين مطلب اخبار و احاديث بيشمارى است كه از امام پنجم نقل شده و گروه انبوهى از رجال علم و دانشمندان شيعه كه در فنون متفرقه معارف اسلامى در مكتب آن حضرت پرورش يافته اند و در فهرستها و كتب رجال اساميشان ضبط شده است .
(228)
امام ششم
امام جعفر بن محمد ( صادق ) فرزند امام پنجم كه در سال هشتاد و سه هجرى متولد ودر سال صد و چهل و هشت هجرى ( طبق روايات شيعه ) به تحريك منصور خليفه عباسى مسموم و شهيد شده است (229) .
در عهد امامت امام ششم در اثر انقلابات كشورهاى اسلامى و خصوصا قيامى كه مسوده براى برانداختن خلافت بنياميه كرده بودند و جنگهاى خونينى كه منجر به سقوط خلافت و انقراض بنياميه گرديد و در اثر آنها زمينه خوبى كه امام پنجم در بيست سال زمان امامت خود با نشر حقايق اسلامى و معارف اهل بيت مهيا كرده بود , براى امام ششم امكانات بيشتر و محيط مناسبترى براى نشر تعاليم دينى پيدا شد .
آنحضرت تا اواخر زمان امامت خود كه مصادف با آخر خلافت بنياميه و اول خلافت بنيعباس بود از فرصت استفاده نموده به نشر تعاليم دينى پرداخت و شخصيتهاى علمى بسيارى در فنون مختلفه عقلى و نقلى مانند زراره و محمد ابن مسلم و مؤمن طاق و هشام بن حكم و ابان بن تغلب و هشام بن سالم و حريز و هشام كلبى نسابه و جابر بن حيان صوفى شيميائى و غير ايشان را پرورش داد حتى عده اى از رجال علمى عامه نيز مانند سفيان ثورى و ابوحنيفه رئيس مذهب حنفيه و قاضى سكونى و قاضى ابوالبخترى و غير ايشان افتخار تلمذش را پيدا كردند ( معروف است كه از مجلس درس و حوزه تعليم امام ششم چهار هزار محدث و دانشمند بيرون آمده است ) (230) .
احاديثى كه از صادقين يعنى از امام پنجم و ششم مأ ثور است , از مجموع احاديثى كه از پيغمبر اكرم (ص ) و ده امام ديگر ضبط شده است , بيشتر است .
ولى در اواخر عهد خود دچار منصور خليفه عباسى شد و تحت مراقبت و محدوديت شديددر آمدمنصور آزارها و شكنجه ها و كشتارهاى بيرحمانه اى در حق سادات علويين رواديد كه از بنياميه با آن همه سنگدلى و بيباكى سر نزده بود .
به دستور وى آنان را دسته دسته ميگرفتند و در قعر زندانهاى تاريك با شكنجه و آزار به زندگيشان خاتمه ميدادند و جمعى را گردن ميزدند وگروهى را زنده زير خاك ميكردند و جمعى را در پى ساختمانها يا ميان ديوارها گذاشته رويشان بنا ميكردند .
منصور دستور جلب امام ششم را از مدينه صادر كرد ( امام ششم پيش ازآن نيز يك بار به امر سفاح خليفه عباسى به عراق و پيش از آن در حضور امام پنجم به امر هشام خليفه اموى به دمشق جلب شده بود ) .
مدتى امام را زير نظر گرفتند و بارها عزم كشتن آنحضرت را نموده و هتكها كرد ولى بالاخره اجازه مراجعه به مدينه را داده و امام به مدينه مراجعت فرمود و بقيه عمررا با تقيه شديد و نسبتا با عزلت و گوشه نشينى برگزار ميكرد تا به دسيسه منصورمسموم و شهيد شد (231) .
منصور پس از آن كه خبر شهادت امام ششم را دريافت داشت به والى مدينه نوشت كه بعنوان تفقد بازماندگان , به خانه امام برود و وصيت نامه آن حضرت را خواسته و بخواند و كسى را كه وصى امام معرفى شده فى المجلس گردن بزند و البته مقصود منصور از جريان اين دستور اين بود كه به مسئله امامت خاتمه دهد و زمزمه تشيع رابكلى خاموش كند ولى بر خلاف توطئه وى وقتى كه والى مدينه طبق دستور , وصيت نامه را خواند ديد امام پنج نفر را براى وصايت تعيين فرموده .
خود خليفه و والى مدينه و عبدالله افطح فرزند بزرگ و موسى فرزند كوچك آنحضرت و حميده و به اين ترتيب تدبير منصور نقش بر آب شد (232) .
امام هفتم
امام موسى بن جعفر ( كاظم ) فرزند امام ششم در سال صد و بيست و هشت هجرى متولدشد و سال صد و هشتاد و سه هجرى در زندان مسموما شهيد شد (233) .
آنحضرت پس از درگذشت پدر بزرگوار خود به امر خدا و معرفى گذشتگان خود به امامت رسيد .
امام هفتم از خلفاى عباسى با منصور و هادى و مهدى و هارون معاصر و در عهد بسيار تاريك و دشوار با تقيه سخت ميزيست تا اخيرا هارون در سفر حج به مدينه رفت وبامر وى امام را در حالى كه در مسجد پيغمبر مشغول نماز بود گرفته و به زنجيربسته زندانى كردند و از مدينه به بصره و از بصره به بغداد بردند و سالها از زندانى به زندانى منتقل مينمودند و بالاخره در بغداد در زندان سندى ابن شاهك با سم درگذشت (234) و در مقابر قريش كه فعلا شهر كاظميه ميباشد مدفون گرديد .
امام هشتم
امام على بن موسى ( رضا ) فرزند امام هفتم كه ( بنا باشهر تواريخ ) سال صد وچهل و هشت هجرى متولد و سال دويست و سه هجرى درگذشته است (235) .
امام هشتم پس از پدر بزرگوار خود به امر خدا و معرفى گذشتگان خود بامامت رسيدو مدتى از زمان امامت خود با هارون خليفه عباسى و پس از آن با پسرش امين و پس از آن با پسر ديگرش مأ مون معاصر بود .
مأ مون پس از پدر اختلافاتى با برادر خود امين پيدا كرد كه منجر به جنگهاى خونين و بالاخره كشته شدن امين گرديد و مأ مون بسرير خلافت استيلا يافت (236) .
تا آنروز سياست خلافت بنيعباس نسبت به سادات علوى , سياست خشونت آميز وخونينى بوده پيوسته رو به سختى ميرفت و هر چند گاهى يكى از علويين قيام كرده جنگ خونين و آشوبى برپا ميشد و اين خود براى دستگاه خلافت گرفتارى سختى بود .
و ائمه و پيشوايان شيعه از اهل بيت اگرچه با نهضت و قيام كنندگان همكارى نميكردند و مداخله اى نداشتند ولى شيعه كه آن روز جمعيت قابل توجهى بودند پيوسته ائمه اهل بيت را پيشوايان دينى مفترض الطاعه و خلفاء واقعى پيغمبراكرم (ص ) ميدانستند و دستگاه خلافت را كه قيافه دربار كسرى و قيصر داشت ,و به دست يك مشت مردم بيبند و بار اداره ميشد , دستگاهى ناپاك و دور ازساحت قدس پيشوايان خود ميديدند و دوام و پيشرفت اين وضع براى دستگاه خلافت خطرناك بود و آن را به شدت تهديد ميكرد .
مأ مون به فكر افتاد كه به اين گرفتاريها كه سياست كهنه و هفتاد ساله پيشينيان وى نتوانست چاره كند , با سياست تازه ديگرى خاتمه بخشد و آن اين بود كه امام هشتم را ولايت عهد بدهد و از اين راه هر گرفتارى را رفع كند زيرا سادات علوى پيش از آنكه دست خودشان به خلافت بند شد ديگر به ضرر دستگاه قيام نميكردندو شيعه نيز پس از آنكه آلودگى امام خود را به خلافتى كه پيوسته آن را وكارگردانان آن را پليدو ناپاك ميشمردند , مشاهده كردند , ديگر آن اعتقادمعنوى و ارادت باطنى را كه در حق امامان اهل بيت داشتند , از دست ميدهند و تشكل مذهبيشان سقوط كرده ديگر خطرى از اين راه متوجه دستگاه خلافت نخواهد گرديد (237) .
بديهى است كه پس از حصول مقصود , از بين بردن امام براى مأ مون اشكالى نداشت مأ مون براى تحقق دادن به اين تصميم , امام را از مدينه به مرو احضار كرد و پس از حضور اول خلافت و پس از آن ولايت عهد خود را به امام پيشنهاد نمود وآن حضرت اعتذار جسته نپذيرفت ولى بالاخره به هر ترتيب بود قبولانيد و امام نيز به اين شرط كه در كارهاى حكومتى و عزل و نصب عمال دولت مداخله نكند ولايت عهد راپذيرفت (238) .
اين واقعه در سال دويست هجرى اتفاق افتاد ولى چيزى نگذشت كه مأ مون از پيشرفت سريع شيعه و بيشتر شدن ارادت ايشان نسبت به ساحت امام و اقبال عجيب عامه مردم و حتى سپاهيان و اولياء امور دولتى , به اشتباه خود پى برد و به صدد چاره جوئى آمده آنحضرت را مسموم و شهيد ساخت .
امام هشتم پس از شهادت در شهر طوس ايران كه فعلا شهر مشهد ناميده ميشود مدفون گرديد .
مأ مون عنايت بسيارى به تجربه علوم عقلى به عربى نشان ميداد و مجلس علمى منعقد كرده بود كه دانشمندان اديان و مذاهب در آن حضور يافته به مناظره علمى ميپرداختند امام هشتم نيز در آن مجلس شركت ميفرمود و با علماء ملل و اديان به مباحثه و مناظره ميپرداخت و بسيارى از اين مناظره ها در جوامع حديث شيعه مضبوطاست (239) .
امام نهم
امام محمد بن على ( تقى و گاهى به لقب امام جواد و ابن الرضا نيز ذكر ميشود ) فرزند امام هشتم كه سال صد و نود و پنج هجرى در مدينه متولد شده و طبق روايات شيعه سال دويست و بيست هجرى به تحريك معتصم خليفه عباسى به دست همسر خودكه دختر مأ مون خليفه عباسى بود مسموم و شهيد شده در جوار جد خود امام هفتم در كاظميه مدفون گرديد .
پس از پدر بزرگوار خود به امر خدا و معرفى گذشتگان خود بامامت رسيد .
امام نهم موقع درگذشت پدر بزرگوار خود در مدينه بود مأ مون وى را به بغداد كه آنروز عاصمه خلافت بود, احضار كرده به حسب ظاهر محبت و ملاطفت بسيارى نمود و دختر خود رابه عقد ازدواج وى درآورد و در بغداد نگهداشت و در حقيقت ميخواست به اين وسيله امام را از خارج و داخل تحت مراقبت كامل درآورد .
امام مدتى در بغداد بود سپس از مأ مون استجازه كرده به مدينه رفت تا آخر عهدمأ مون در مدينه بود و پس از درگذشت مأ مون كه معتصم زمام خلافت را بدست گرفت دوباره امام را به بغداد احضار كرده تحت نظر گرفت و بالاخره چنان كه گذشت به تحريك معتصم , آن حضرت به دست همسر خود مسموم شد و درگذشت (240) .
امام دهم
امام على ابن محمد ( نقى و گاهى به لقب امام هادى ذكر ميشود ) فرزند امام نهم در سال دويست و دوازده در مدينه متولد شده و در سال دويست و پنجاه و چهار ( طبق روايت شيعه ) معتز خليفه عباسى با سم شهيدش كرده است (341) .
امام دهم در ايام حيات خود با هفت نفر از خلفاى عباسى .
مأ مون و معتصم و واثق و متوكل و منتصر و مستعين و معتز معاصر بوده است .
در عهد معتصم , سال دويست و بيست بود كه پدر بزرگوارش در بغداد با سم درگذشت وى در مدينه بود و به امر خدا و معرفى امامان گذشته بامامت رسيد و به نشر تعاليم دينى ميپرداخت تا زمان متوكل رسيد .
متوكل در سال دويست و چهل و سه در اثر سعايتهائى كه كرده بودند يكى از امراءدولت خود را مأ موريت داد كه آن حضرت را از مدينه به سامراء كه آن روز عاصمه خلافت بود جلب كند و نامه اى مهرآميز با كمال تعظيم به آنحضرت نوشته تقاضاى حركت و ملاقات نمود(242) و البته پس از ورود آن حضرت به سامراء , در ظاهراقداماتى به عمل نيامد ولى در عين حال آنچه ميتوانست در فراهم آوردن وسايل اذيت و هتك آنحضرت كوتاهى نميكرد و بارها به منظور قتل يا هتك , امام را احضار كرده و بامر وى خانه اش را تفتيش نمودند .
متوكل در دشمنى با خاندان رسالت در ميان خلفاء عباسى نظير نداشت و بويژه باعلى (ع ) دشمن سرسخت بود و آشكارا ناسزا ميگفت و مرد مقلدى را موظف داشت كه در بزمهاى عيش تقليد آن حضرت را درميآورد و خليفه ميخنديد .
و در سال دويست و سى و هفت بود كه امر كرد قبه ضريح حضرت امام حسين را در كربلا وهمچنين خانه هاى بسيارى كه در اطرافش ساخته بودند , خراب و با زمين يكسان نمودند و دستور داد كه آب به حرم امام بستند و دستور داد زمين قبر مطهر را شخم و زراعت كنند تا بكلى اسم و رسم مزار فراموش شود (243) .
در زمان متوكل وضع زندگى سادات علوى , كه در حجاز بودند به مرحله رقت بارى رسيده بود چنانكه زنهاى ايشان ساتر نداشتند و عده اى از ايشان يك چادر كهنه داشتند كه دراوقات نماز آن را بنوبه پوشيده نماز ميخواندند (244) و نظير اين فشارها را به سادات علوى كه در مصر بودند نيز وارد ميساخت .
امام دهم به شكنجه و آزار متوكل صبر ميفرمود تا وى درگذشت و پس از وى منتصر و مستعين و معتز روى كار آمدند و به دسيسه معتز آنحضرت مسموم و شهيد شد .
امام يازدهم
امام حسن بن على ( عسكرى ) فرزند امام دهم در سال دويست و سى و دو هجرى متولدشده و در سال دويست و شصت هجرى ( بنا به بعضى از روايات شيعه ) به دسيسه معتمد خليفه عباسى مسموما درگذشته است (245) .
امام يازدهم پس از درگذشت پدر بزرگوار خود به امر خدا و حسب التعيين پيشوايان گذشته به امامت رسيد و هفت سالى كه امامت كرد بواسطه سختگيرى بيرون از اندازه مقام خلافت , با تقيه بسيار شديد رفتار ميكرد در بروى مردم حتى عامه شيعه بسته جز خواص شيعه كسى را بار نميداد با اين حال اكثر اوقات زندانى بود (246) .
و سبب اينهمه فشار اين بود كه اولا در آن ازمنه جمعيت شيعه كثرت و قدرتشان به حد قابل توجهى رسيده بود و اين كه شيعه به امامت قائلند براى همگان روشن وآفتابى شده بود و امامان شيعه نيز شناخته ميشدند و از اين روى مقام خلافت بيش از پيش ائمه را تحت مراقبت درآورده و از هر راه بود با نقشه هائى مرموز در محو و نابود كردن ايشان ميكوشيدند .
ثانيا - مقام خلافت پى برده بود كه خواص شيعه براى امام يازدهم فرزندى معتقدندو طبق رواياتى كه از خود امام يازدهم و هم از پدرانش نقل ميكنند فرزند او را همان مهدى موعودى ميشناسند كه بموجب اخبار متواتره از طرق عامه و خاصه پيغمبراكرم (ص ) خبر داده بود (247) , و او را امام دوازدهم ميدانند .
بدين سبب امام يازدهم بيشتر از ساير ائمه تحت مراقبت مقام خلافت درآمده بود و خليفه وقت تصميم قطعى گرفته بود كه به هر طريق باشد به داستان امامت شيعه خاتمه بخشد و در اين خانه را براى هميشه ببندد .
و از اين روى همين كه بيمارى امام يازدهم را به معتمد خليفه وقت گزارش دادند ,طبيب نزد آن حضرت فرستاد و چند تن از معتمدان خود و چند نفر از قضات را به منزلش گماشت كه پيوسته ملازم وى و مراقب اوضاع داخلى منزل بوده باشند و پس از شهادت امام نيز خانه را تفتيش و توسط قابله ها كنيزان آن حضرت را معاينه كردندو تا دو سال مأ مورين آگاهى خليفه در خط پيدا كردن خلف آن حضرت مشغول فعاليت بودند تا بكلى نوميد شدند (248) .
امام يازدهم را پس از درگذشت در خانه خودش در شهر سامرا پهلوى پدر بزرگوارش به خاك سپردند .
و بايد دانست كه ائمه اهل بيت در دوره زندگيشان گروه انبوهى از علماء و محدثين پرورش دادندكه شماره ايشان به صدها تن ميرسد و ما براى رعايت اختصار در اين كتاب متعرض فهرست اسامى خودشان و مؤلفان و آثار علمى و شرح احوالشان نشديم (249) .
امام دوازدهم
حضرت مهدى موعود ( كه غالبا به لقب امام عصر و صاحب الزمان ذكر ميشود ) فرزند امام يازدهم كه اسمش مطابق اسم پيغمبر اكرم بود در سال دويست و پنجاه وشش يا دويست و پنجاه و پنج هجرى در سامرا متولد شده و تا سال دويست و شصت هجرى كه پدر بزرگوارش شهيد شد تحت كفالت و تربيت پدر ميزيست و از مردم پنهان و پوشيده بود و جزء عده اى از خواص شيعه كسى به شرف ملاقات وى نائل نميشد .
و پس از شهادت امام يازدهم كه امامت در آن حضرت مستقر شد به امر خدا غيبت اختيار كرد و جز با نواب خاص خود به كسى ظاهر نميشد جز در موارد استثنائى (250) .
نواب خاص
آن حضرت چندى عثمان بن سعيد عمرى را كه از اصحاب جد و پدرش بود و ثقه و امين ايشان قرار داشت نائب خود قرار داد و به توسط وى بعرايض و سؤالات شيعه جواب ميداد .
و پس از عثمان بن سعيد , فرزندش محمد بن عثمان به نيابت امام منصوب شد و پس از وفات محمد بن عثمان عمرى ابوالقاسم حسين ابن روح نوبختى نائب خاص بودو پس از وفات حسين بن نوح نوبختى على بن محمد سمرى نيابت ناحيه مقدسه امام را داشت .
و چند روز به مرگ على بن محمد سمرى ( كه در سال سيصد و بيست و نه هجرى اتفاق افتاد ) مانده بود كه از ناحيه مقدسه توقيعى صادر شد كه در آن به على بن محمدسمرى ابلاغ شده بود كه تا شش روز بدرود زندگى خواهد گفت و پس از آن در نيابت خاصه بسته و غيبت كبرى واقع خواهد شد و تا روزى كه خدا در ظهور آن حضرت اذن دهد غيبت دوام خواهد يافت (251) و به مقتضاى توقيع غيبت امام زمان (ع ) بدو بخش منقسم ميشود .
اول غيبت صغرى كه از سال دويست و شصت هجرى شروع نمود و در سال سيصد و بيست ونه خاتمه مييابد و تقريبا هفتاد سال مدت امتداد آن ميباشد .
دوم غيبت كبرى كه از سال سيصد و بيست و نه شروع كرده و تا وقتى خدا بخواهدادامه خواهد يافت .
پيغمبر اكرم (ص ) در حديث متفق عليه ميفرمايند : اگرنمانده باشد از دنيا مگر يك روز خدا آن روز را دراز ميكند تا مهدى از فرزندان من ظهور نموده دنيا را از پر از عدل و داد كند چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد (252) .
9 - بحث در ظهور مهدى (ع ) از نظر عمومى
در بحث نبوت و امامت اشاره كرديم كه بموجب قانون هدايت عمومى كه در همه انواع آفرينش جارى است , نوع انسان به حكم ضرورت با نيروئى ( نيروى وحى ونبوت ) مجهز است كه او را بسوى كمال انسانيت و سعادت نوعى راهنمائى ميكندو بديهى است كه اگر اين كمال و سعادت براى انسان كه زندگيش زندگى اجتماعى است , امكان و وقوع نداشته باشد اصل تجهيز لغو و باطل خواهد بود و لغو در آفرينش وجود ندارد .
و با بيانى ديگر بشر از روزى كه در بسيط زمين سكنى ورزيده پيوسته در آرزوى يك زندگى اجتماعى مقرون بسعادت ( بتمام معنى ) ميباشد و باميد رسيدن چنين روزى قدم بر ميدارد و اگر اين خواسته تحقق خارجى نداشت هرگز چنين آرزو و اميدى در نهادوى نقش نميبست چنانكه اگر غذائى نبود گرسنگى نبود و اگر آبى نبود تشنگى تحقق نميگرفت و اگر تناسلى نبود تمايل جنسى تصور نداشت .
از اين روى به حكم ضرورت ( جبر ) آينده جهان روزى را دربر خواهد داشت كه درآن روز جامعه بشرى پر از عدل و داد شده و با صلح و صفا همزيستى نمايد و افرادانسانى غرق فضيلت و كمال شوند .
و البته استقرار چنين وضعى به دست خود انسان خواهد بود و رهبر چنين جامعه اى منجى جهان بشرى و بلسان روايات مهدى خواهد بود .
در اديان و مذاهب گوناگون كه در جهان حكومت ميكنند , مانند وثنيت و كليميت وسيحيت و ممجوسيت و اسلام , از كسى كه نجات دهنده بشريت است , سخن به ميان آمده و عموما ظهور او را نويد داده اند اگر چه در تطبيق اختلاف دارند و حديث متفق عليه پيغمبر اكرم (ص ) ( المهدى من ولدى ) .
ترجمه - مهدى موعود از فرزندان من از نسل من ميباشد .
اشاره به همين معنى است .
10 - بحث در ظهور مهدى (ع ) از نظر خصوصى
علاوه بر احاديث بيشمارى كه از طريق عامه و خاصه از پيغمبر اكرم (ص ) و ائمه اهل بيت (ع ) در ظهور مهدى (ع ) و اينكه از نسل پيغمبر ميباشد و با ظهور خودجامعه بشرى را به كمال واقعى خواهد رسانيد و حيات معنوى خواهد بخشيد , (253)روايات بيشمار ديگرى وارد است كه مهدى فرزند بلافاصله امام حسن عسكرى ( امام يازدهم ) ميباشد (254) و پس از تولد و غيبت طولانى ظهور كرده جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد چنانكه با ظلم و جور پر شده باشد .
اشكالى چند و پاسخ آنها
مخالفين شيعه اعتراض ميكنند كه طبق اعتقاد اين طائفه , امام غايب بايد تاكنون نزديك بدوازده قرن عمر كرده باشد در صورتيكه هرگز انسان عمر باين درازى نميكند .
پاسخ - بناى اعتراض باستبعاد است و البته عمر باين درازى و بيشتر از اين قابل استبعاد ميباشد ولى كسيكه باخبارى كه در خصوص امام غايب از پيغمبر اكرم (ص ) و سائر ائمه اهل بيت (ع ) وارد شده مراجعه نمايد خواهد ديد نوع زندگى امام غائب را بطريق خرق عادت معرفى ميكنند .
و البته خرق عادت غير از محال است و از راه علم هرگز نميتوان خرق عادت را نفى كرد .
زيرا هرگز نميتوان اثبات كرد كه اسباب و عواملى كه در جهان كار ميكنند تنهاهمانها هستند كه ما آنها را ديده ايم و ميشناسيم ديگر اسبابى كه ما از آنها خبر نداريم , يا آثار و اعمال آنها را نديده ايم , يا نفهميده ايم , وجود ندارد .
از اين روى ممكن است در فردى يا افرادى از بشر اسباب و عواملى بوجود آيد كه عمرى بسيار طولانى هزار يا چندين هزار ساله براى ايشان تأ مين نمايدو از اين جا است كه جهان پزشكى تاكنون از پيدا كردن راهى براى عمرهاى بسيار طولانى نوميد و مأ يوس نشده است .
اين اعتراض از مليين مانند كليميت و مسيحيت و اسلام كه بموجب كتابهاى آسمانى خودشان , خرق عادت و معجزات پيغمبران خدا را قبول دارند , بسيار شفگفت آور است .
مخالفين شيعه اعتراض ميكنند كه شيعه وجود امام را براى بيان احكام دين و حقائق آئين و راهنمائى مردم لازم ميدانند و غيبت امام ناقض اين غرض است زيرا امامى كه بواسطه غيبتش , مردم هيچگونه دسترسى بوى ندارند , فائده اى بر وجودش مترتب نيست و اگر خدا بخواهد اممى را براى اصلاح جهان بشرى برانگيزد قادر است كه درموقع لزوم او را بيافريند ديگر بآفرينش چندين هزار سال پيش از موقع وى نيازى نيست .
پاسخ - اينان بحقيقت معنى امامت پى نبرده اند زيرا در بحث امامت روشن شد كه وظيفه امام تنها بيان صورى معارف و راهنمائى ظاهرى و مردم نيست و اما چنانكه وظيفه راهنمائى صورت مردم را بعهده دارد همچنان ولايت و رهبرى باطنى اعمال را بعهده دارد و او است كه حيات معنوى مردم را تنظيم ميكند و حقايق اعمال را بسوى خدا سوق ميدهد .
بديهى است كه حضور و غيبت جسمانى امام در اين باب تأ ثيرى ندارد و امام ازراه باطن بنفوس و ارواح مردم اشراف و اتصال دارد اگرچه از چشم جسمانى ايشان مستور است و وجودش پيوسته لازم است اگر چه موقع ظهور و اصلاح جهانيش تاكنون نرسيده است .
خاتمه : پيام معنوى شيعه
پيام معنوى شيعه بجهانيان يك جمله بيش نيست و آن اين است كه خدا را بشناسيد و تعبير ديگر راه خدا شناسى را پيش گيرند تا سعادتمند و رستگار شوند و اين همان جمله ايست كه پيغمبر اكرم (ص ) براى نخستين بار دعوت جهانى خود را با آن افتتاح فرمود اى مردم خدا را بيگانگى بشناسيد و اعتراف كنيدتا رستگار شويد در توضيح اين پيام بطور اجمال ميگوئيم :ما افراد بشر بحسب طبع دلداده بسيارى از مقاصد زندگى ولذائذ مادى هستيم خوردنيها و نوشيدنيهاى گوارا و پوشيدنيهاى شيك وكاخها و منظره هاى فريبنده ,همسر زيبا و دلنواز , دوستان صميمى و ثروت سنگين يا از راه قدرت و سياست مقام و جاه و بسط سلطه و فرمانروائى و خورد كردن هر چيزى كه با خواسته هاى ما مخالفت ميكند ميخواهيم و دوست داريم .
ولى با نهاد خدادادى خود ميفهميم كه اين همه لذائذ و مطالب براى انسان آفريده شده نه انسان براى آنها , و آنها بدنبال انسان بايد باشند نه انسان بدنبال آنها .
هدف نهائى بودن شكم و پائينتر از شكم منطق گاو و گوسفند است و دريدن و بريدن و بيچاره كردن ديگران منطق ببر و گرگ و روباه است منطق انسان منطق فطرى خردميباشد و بس .
منطق خرد با واقع بينى خود , ما را بسوى پيروى حق هدايت ميكند نه بسوى دلخواه انواع شهوترانى و خودبينى و خودخواهى منطق خرد انسانرا جزئى از جمله آفرينش ميداند كه هيچگونه استقلال و سرخودى ندارد , و بر خلاف آنچه انسان خود رافرمانرواى آفرينش پنداشته بگمان خود طبيعت سركش را بخواسته هاى خود رام ميكندو بزانو درميآورد خودش نيز آلت دست طبيعت و يكى از دستياران و فرمانبرداران آنست .
منطق خرد انسان را دعوت ميكند كه در دركى كه از هستى اين جهان گذاران دارد دقيق شود تا روشن گردد كه هستى جهان و هر چه در آنست از پيش خودشان نيست بلكه جهان و هرچه در آنست از يك منبع نامتناهى سرچشمه ميگيرد تا روشن گرددكه اينهمه زشت و زيبا و موجودات زمين و آسمانى كه در صورت واقعيتهاى مستقل در ديده انسان جلوه ميكند , در پناه واقعيت ديگرى واقعيت دار مينمايد و در زير پرتو آن پيدا و هويدا شده اند نه از خود و نه از پيش خود و چنانكه واقعيتها و قدرتها و عظمتهاى ديروزى , امروز افسانه اى بيش نيستند واقعيتهاى امروزى نيز همچنانند و بالاخره همه چيز در پيش خود افسانه اى بيش نيست .
تنها خداست كه واقعيتى است غير قابل زوال و همه چيز در پناه هستى او رنگ هستى مييابند و با روشنائى ذات او روشن و پيدا ميشوند .
هنگامى كه انسان با چنين دركى مجهز شود آنوقت است كه خيمه هستى او در پيش چشمش مانند حباب روى آب فرو ميخوابد و عيانا مشاهده ميكند كه جهان و جهانيان بيك هستى نامحدود وحيات و قدرت و علم و هر گونه كمال نامتناهى تكيه زده اند و انسان و هر پديده ديگر جهانى مانند دريچه هاى گوناگونى هستندكه هر كدام باندازه ظرفيت خود ماوراء خود را كه جهان ابديت است نشان ميدهند .
آنوقت است كه انسان اصالت و استقلال را از خود و از هر چيز گرفته بصاحبش رد ميكند و دل از هر جا كنده بخداى يگانه ميپيوندد و در برابر عظمت و كبرياى وى بچيزى جز وى سر تعظيم فرود نميآورد آنوقت است كه انسان تحت ولايت و سرپرستى پروردگار پاك قرار ميگيرد هر چه را بشناسد با خدا ميشناسد و با هدايت و رهبرى خدا با اخلاقى پاك واعمالى نيك ( آئين اسلام و تسليم حق كه آئين فطرت است ) متلبس ميگردد .
اينست آخرين درجه كمال انسانى و مقام انسان كامل يعنى امام كه بموهبت خدائى باين مقام رسيده و كسانيكه از راه اكتساب باين كمال نائل شوند با اختلاف درجاتى كه دارند پيروان حقيقى امام ميباشند .
و از اينجا روشن ميشود كه خدا شناسى و امام شناسى هرگز از هم جدا نميشوند چنانكه خدا شناسى و خود شناسى از هم جدا نميشوند زيرا كسيكه هستى مجازى خود را بشناسد هستى حقيقى خداى بينياز را شناخته است .
ادامه امطلب...»
موضوع: <-PostCategory->
برچسب:, 12:28
بت پرستان مكه با اينكه هرگونه فشار و شكنجه از زدن و كوبيدن و اهانت واستهزاء و كار شكنى در حق وى روا ميداشتند گاهى نيز براى اينكه او را از دعوت خود منصرف كنند از راه ملاطفت پيش آمده وعده مالهاى گزاف و رياست و سلطنت بوى ميدادند ولى پيش آن حضرت وعده و وعيد آنان مساوى بود و جز تشديد همت و تصميم عزيمت نتيجه اى نميبخشيد در يكى از مراجعه هائى كه به آن حضرت كرده و وعده مال گزاف و رياست ميدادند آن حضرت بعنوان تمثيل بآنان فرمود اگرخورشيد را در كف راست و ماه را در كف چپ من بگذاريد از فرمانبردارى خداى يگانه و انجام مأ موريت خود روى برنخواهم تافت .
در حوالى سال دهم بعثت كه آن حضرت از شعب ابيطالب بيرون آمد كمى بعد از آن ابوطالب عمو و يگانه حامى وى بدورد زندگى گفت و همچنين يگانه همسر با وفاى وى درگذشت .
ديگر براى آن حضرت هيچگونه امن جانى و پناهگاهى نبود بالاخره بت پرستان مكه نقشه محرمانه اى براى كشتن وى طرح كرده شبانه خانه اش را از هر سوى بمحاصره درآوردند كه آخر شب ريخته در بستر خواب قطعه قطعه اش كنند .
ولى خداى متعال مطلعش ساخته به هجرت يثرب مأ مورش كرد آن حضرت , على (ع ) را در بستر خواب خودخوابانيد شباه بنگهدارى خدائى از خانه بيرون آمد و از ميان گروه دشمنان بگذشت و در چند فرسخى مكه بغارى پناهده شد و پس از روز كه دشمنان بهر سوى گشته و از دستگيرى او نوميد شده بمكه بازگشتند , از غار بيرون آمده راه يثرب را در پيش گرفت .
اهل يثرب كه بزرگانشان پيش از آن بآن حضرت ايمان آورده و بيعت كرده بودندمقدمش را با آغوش باز پذيرفتند و جان و مال خودشان را در اختيارش گذاشتند .
آن حضرت براى اولين بار در شهر يثرب يك جامعه كوچك اسلامى تشكيل داده باطوائف يهود كه در شهر و اطراف آن ساكن بودند و همچنين با قبائل نيرومند عرب آن نواحى پيمانها بست و بنشر دعوت اسلامى قيام فرمود و شهر يثرب بمدينة الرسول معروف شد .
اسلام روز بروز بتوسعه و ترقى پيش ميرفت و مسلمانانى كه در مكه در چنگال بيدادگرى قريش گرفتار بودند تدريجا خانه و زندگى خود را ريخته بمدينه مهاجرت نمودندو پروانه وار بدور شمع وجود پيغمبر اكرم (ص ) گرد آمدند و مهاجرين ناميده شدند چنانكه ياوران يثربى آن حضرت به انصار شهرت يافتند .
اسلام با سرعت تمام پيشرفت ميكرد ولى با اينحال بت پرستان قريش و طوائف يهود حجاز از كارشكنى و ماجراجوئى هيچگونه فرو گذارى نميكردند و بدستيارى گروه منافقين كه در داخل جمعيت مسلمانان بودند و بهيچ سمت خاصى شناخته نميشدند هر روز مصيبت تازه اى براى مسلمانان بوجود ميآوردند .
تا بالاخره كار بجنگ كشيد و جنگهاى بسيارى ميان اسلام و وثنيت عرب و يهود اتفاق افتاد كه در اغلب آنها پيروزى با لشگر اسلام بود شماره اين جنگها به هشتاد و چند جنگ بزرگ وكوچك ميرسد و در همه جنگهاى بزرگ مانند جنگ بدر و احد و خندق و خيبر و غير آنها پيغمبر اكرم (ص ) شخصا حاضر معركه جنگ ميشد و در همه جنگهاى خونين بزرگ و بسيارى از جنگهاى كوچك گوى پيروزى بدست على (ع ) ربوده ميشد و تنها كسى بود كه هرگز در جنگى از آن همه جنگها پا بعقب نگذاشت و در همه اين جنگها كه در مدت ده سال پس از هجرت در گرفته از مسلمانان كمتر از دويست و از كفار كمتر از هزار تن كشته شده است .
در اثر فعاليت آن حضرت و فداكاريهاى مهاجرين و انصار در مدت دهسال پس از هجرت , اسلام شبه جزيره عربستان را فرا گرفت و نامه هاى دعوتى به پادشاهان كشورهاى ديگر مانند ايران و روم و مصر و حبشه نوشته شد .
آن حضرت در زى فقرا ميزيست و با فقر افتخار (166) ميكرد و لحظه اى از وقت خودرا بيهوده نميگذرانيد بلكه وقت خود را سه بخش كرده بود .
بخشى اختصاص بخدا داشت و با عبادت و ياد خدا ميگذاشت و بخشى بخود و اهل خانه و نيازمنديهاى منزل ميپرداخت و بخشى از آن مردم بود و در اين بخش بنشر و تعليم معارف دينى و اداره امور جامعه اسلامى و اصلاح مقاصد آن و سعى در رفع حوائج مسلمين و تحكيم روابط داخلى و خارجى و ساير امور مربوطه ميپرداخت .
آن حضرت پس از ده سال اقامت در مدينه در اثر سمى كه زنى يهودى در غذا به وى خورانيده بود نقاهت پيدا نمود پس از چند روز رنجورى رحلت فرمود و چنانكه در رواياتى وارد است آخرين كلمه اى كه از زبانش شنيده شد توصيه بردگان و زنان بود .
11 - پيغمبر اكرم (ص ) و قرآن
از پيغمبر اكرم (ص ) نيز مانند ساير پيغمبران معجزه ميخواستند و آن حضرت نيز وجود معجزه را در پيغمبران تأ ييد ميكرد چنانكه در قرآن كريم بالصراحه تأ ييد شده .
از آن حضرت معجزات بسيارى رسيده كه نقل برخى از آنها قطعى و قابل اعتماد ميباشد ولى معجزه باقيه آنحضرت كه هم اكنون زنده است همانان قرآن كريم است كه كتاب آسمانى اوست قرآن كريم كتابى است آسمانى كه به شش هزارو چند صد آيه مشتمل است و بصدو چهارده سوره بزرگ و كوچك تقسيم ميشود .
آيات كريمه قرآنى در مدت بيست و سه سال ايام بعثت و دعوت پيغمبر اكرم (ص )تدريجا نازل شده و كمتر از يك آيه تا يكسوره تمام , در حالات مختلفه شب و روز , سفر و حضر و جنگ و صلح و روزهاى سخت و لحظات آسودگى وحى گرديده است .
قرآن كريم در آيات بسيارى با صراحت لهجه خود را معجزه معرفى ميكند و عرب آن روز كه بشهادت تاريخ به راقيترين درجات فصاحت و بلاغت رسيده بود و درشيرينى زبان و روانى بيان پيشتازان ميدان سخنورى شمرده ميشدند بمعارضه و مبارزه ميطلبد و ميگويد اگر چنين ميپنداريد كه قرآن كريم سخن بشر و ساخته خود محمد (ص ) است يا از كسى ياد گرفته و تعليم يافته مانند او را (167) يا مانند ده سوره (168) يك سوره (169) از سورهاى آن را بياورند و از هر وسيله ممكن در اينكار استفاده كنند سخنوران نامى عرب پاسخى كه در برابر اين درخواست آماده كردند اين بود كه گفتند .
قرآن سحر است و از عهده ما بيرون (170) .
قرآن كريم تنها از راه فصاحت و بلاغت تحدى نميكند و به معارضه نميطلبد بكله گاهى از جهت معنى نيز پيشنهاد معارضه مينمايد و به نيروى فكرى همه جن و انس تحدى مينمايد .
زيرا كتابى است كه به برنامه كامل زندگى جهان انسانى مشتمل است و اگر بدقت كنجكاوى شود اين برنامه وسيع و پهناور كه هر گوشه و كنار اعتقادات و اخلاق و اعمال بيرون ازشمار انسانيت را فرا گرفته و بتمام دقايق و جزئيات آن رسيدگى مينمايد همانا ( حق ) قرار داده و آن را ( دين حق ناميده ( اسلام دينى است كه مقررات آن از حق و صلاح واقعى سرچشمه ميگيرد نه از خواست و تمايل اكثريت مردم يا دلخواه يكفرد توانا و فرمانروا ) .
اساس اين برنامه وسيع گراميترين كلمه حق كه ايمان بخداى يگانه باشد , قرارداده شده و همه اصول و معارف از توحيد استنتاج گرديده است و از آن پس پسنديده ترين اخلاق انسانى از اصول معارف استنتاج و جزء برنامه شده است .
و از آن پس كليات و جزئيات بيرون از شمار اعمال انسانى و اوضاع و احوال فردى و اجتماعى بشر بررسى و وظائف مربوط بآنها كه از يگانه پرستى سرچشمه ميگيرد تنظيم گشته است .
در آئين اسلام ارتباط و اتصال ميان اصول و فروع بنحوى است كه هر حكم فرعى از هر باب باشد اگر تجزيه و تحليل شود بهمان كلمه توحيد تنها برميگيردد و كلمه توحيد نيز با تركيب همان احكام و مقررات فرعى ميشود .
البته گذشته از تنظيم نهائى نين آئين پهناورى با چنين وحدت و ارتباط حتى تنظيم فهرست ابتدائى آن نيز از نيروى عادى يكنفر از بهترين حقوقدانان جهان در حال عادى بيرون است چه برسد بكسى كه در زمان ناچيزى در ميان هزاران گرفتارى جانى ومالى و شخصى و عمومى و جنگهاى خونين و كار شكنيهاى خارجى و داخلى قرار گيرد و بالاخره در برابر جهانى تنها بيفتد .
گذشته از اينكه پيغمبر اكرم (ص ) آموزگارى نديده بود و خواندن و نوشتن ياد نگرفته بود و پيش از دعوت (171) دو سوم زندگى خود را در ميان قومى بسر برده بود كه از فرهنگ عارى بودند و بوئى از مدنيت و حضارت نشنيده بودند و در زمينى بيآب و علف و هوائى سوزان با پستترين شرائط زندگى ميكردند و هر روز زير تسلط يكى از دول همجوار خود ميرفتند .
گذشته از اينها قرآن كريم از راه ديگر تحدى ميكند و آن اينست كه اين كتاب تدريجا با شرائطى كاملا مختلف و گوناگون از گرفتارى و آسودگى و جنگ و صلح و قدرت و ضعف و غير آنها در مدت بيست و سه سال نازل شده است اگر از جانب خدا نبود و ساخته و پرداخته بشر بود تناقض و تضاد بسيارى در آن پديد ميآمد و ناگزير آخر آن از اولش بهتر و مترقيتر بود چنانكه لازمه تكامل تدريجى بشر همين است و حال آنكه آيات مكى اين كتاب با آيات مدنى آن يكنواخت ميباشد و آخرش از اولش متفاوت نيست و كتابى است متشابه الاجزاء و در قدرت بيان حيرت انگيز خود بيك نسق (172) .
معاد شناسى
1 - انسان از روح و بدن مركب است .
2 - بحث در حقيقت روح از نظر ديگر .
3 - مرگ از نظر اسلام .
4 - برزخ .
5 - روز قيامت - رستاخيز .
6 - بيانى ديگر .
7 - استمرار و توالى آفرينش .
1 - انسان از روح و بدن مركب است .
كسانيكه بمعارف اسلامى تا اندازه اى آشنائى دارند ميدانند كه در خلال بيانات كتاب و سنت سخن روح و جسم يا نفس و بدن بسيار بميان ميآيد و يا اينكه تصور جسم و بدن كه بكمك حس درك ميشود تا اندازه اى آسان است و تصور روح و نفس خالى از ابهام و پيچيدگى نيست .
اهل بحث از متكلمين و فلاسفه شيعه و سنى در حقيقت روح نظريات مختلفى دارند ولى تا اندازه اى مسلم است كه روح و بدن در نظر اسلام دو واقعيت مخالف همديگر ميباشند .
بدن بواسطه مرگ خواص حيات را از دست ميدهد و تدريجا متلاشى ميشود ولى روح نه اينگونه است بلكه حيات بالاصاله از آن روح است و تا روح به بدن متعلق است بدن نيز از وى كسب حيات ميكند و هنگاميكه روح از بدن مفارقت نمود و علقه خود را بريد ( مرگ ) بدن از كار ميافتد و روح همچنان بحيات خود ادامه ميدهد .
آنچه با تدبر در آيات قرآن كريم و بيانات ائمه اهل بيت (ع ) بدست ميآيد اينست كه روح انسانى پديده ايست غير عادى كه با پديده بدن يك نوع همبستگى و يگانگى دارد .
خداى متعال در كتاب خود ميفرمايد ( لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين ثم خلقنا النطفة علقة و خلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشأ ناه خلقا آخر ) سوره مؤمنون آيه 12-14 .
( تحقيقا ما انسان را از خلاصه كه از گل گرفته شده بود آفريديم .
سپس او را نطفه اى قرار داديم در جايگاه آرامى سپس نطفه را خونى بسته كرديم پس خون بسته را گوشتى جويده شده كرديم سپس گوشت جويده شده را استخوانهائى كرديم پس استخوانها را گوشت پوشانيديم پس از آن او را آفريده ديگرى بيسابقه قرار داديم ) .
از سياق آيات روشن است كه صدر آيات , آفرينش تدريجى مادى را وصف ميكند ودر ذيل كه به پيدايش روح يا شعور و اراده اشاره ميكند آفرينش ديگرى را بيان ميكند كه با نوع آفرينش قبلى مغاير است .
و در جاى ديگر در پاسخ استبعاد منكرين معاد باين مضمون كه انسان پس از مرگ و متلاشى شدن بدن و گم شدن او در ميان اجزاء زمين چگونه آفرينش تازه اى پيدا كرده انسان نخستين ميشود , ميفرمايد ( بگو فرشته مرگ شما را از ابدانتان ميگيرد پس از آن بسوى خداى خودتان برميگرديد يعنى آنچه پس از مرگ متلاشى گشته و در ميان اجزاء زمين گم ميشود بدنهاى شما است ولى خودتان ارواح بدست فرشته مرگ از بدنهايتان گرفته شده ايد و پيش ما محفوظيد ) سوره سجده آيه 11 .
گذشته از اينگونه آيات قرآن كريم با بيانى جامع مطلق روح را غير مادى معرفى ميكند چنانكه ميفرمايد ( از تو حقيقت روح را ميپرسند بگو روح از سنخ امر خداى من است ) سوره اسرى آيه 85 , و در جاى ديگر در معرفى امر خود ميگويد ( امرخدا وقتى كه چيزى را خواست اين است و بس كه بفرمايد بشو آن چيز بيتوقف ميشودو ملكوت هر شئى همين است ) سوره يس آيه 83 و مقتضاى اين آيات آنستكه فرمان خدا در آفرينش اشياء تدريجى نيست و در تحت تسخير زمان و مكان نميباشد پس روح كه حقيقتى جز فرمان خداوند ندارد مادى نيست .
و در وجود خود خاصيت ماديت را كه تدريج و زمان و مكان است ندارد .
2 - بحث در حقيقت روح از نظر ديگر
كنجكاوى عقلى نيز نظريه قرآن كريم را درباره روح تأ ييد ميكند .
هر يك از ما افراد انسان از خود حقيقتى را درك مينمايد كه از آن ( من ) تعبير ميكند و اين درك پيوسته در انسان موجود است حتى گاهى سر و دست و پا و ساير اعضاء حتى همه بدن خود را فراموش ميكند ولى تا خود هست خود ( من ) از درك او بيرون نميرود اين ( مشهود ) چنانكه مشهود است قابل انقسام و تجزى نيست و با اينكه بدن انسان پيوسته در تغيير و تبديل است و امكنه مختلف براى خود اتخاذ ميكند و زمانهاى گوناگون بروى ميگذرد حقيقت نامبرده ( من ) ثابت است ودر واقعيت خود تغيير و تبديل نميپذيرد و روشن است كه اگر مادى بود خواص ماديت را انقسام و تغيير زمان و مكان ميباشد ميپذيرفت .
نيز نسبت داده آرى بدن همه اين خواص را ميپذيرد و بواسطه ارتباط و تعلق روحى اين خواص بروح ميشود ولى با كمترين توجهى براى انسان آفتابى ميشود كه ايندم و آندم و اينجا و آنجا و اين شكل و آن شكل و اين سوى و آن سوى همه از خواص بدن ميباشد و روح از اين خواص منزه است و هر يك از اين پيرايه ها از راه بدن بوى ميرسد .
نظير اين بيان در خاصه درك و شعور ( علم ) كه از خواص روح است جارى ميباشدو بديهى است اگر علم خاصه مادى بود بتبع ماده انقسام و تجزى و زمان و مكان را ميپذيرفت .
البته اين بحث عقلى دامنه دراز و پرسشها و پاسخهاى بسيارى بدنبال خود دارد كه از گنجايش اين كتاب بيرون است و اين مقدار از آن بحث در اينجا بعنوان اشاره گذاشته شد و براى استقصاء بحث به كتب فلسفى اسلامى بايد مراجعه نمود .
3 - مرگ از نظر اسلام
در عين اينكه نظر سطحى , مرگ انسان را نابودى وى فرض ميكند و زندگى انسان را تنها همين زندگى چند روزه كه در ميان زايش و درگذشت محدود ميباشد , ميپندارد , اسلام مرگ را انتقال انسان از يك مرحله زندگى به مرحله ديگرى تفسير مينمايد .
بنظر اسلام انسان زندگانى جاويدانى دارد كه پايانى براى آن نيست و مرگ كه جدائى روح از بدن ميباشد وى را وارد مرحله ديگرى از حيات ميكند كه كامروائى و ناكامى در آن بر پايه نيكوكارى و بدكارى در مرحله زندگى پيش از مرگ استوار ميباشد .
پيغمبر اكرم (ص ) ميفرمايد ( گمان مبريد كه با مردن نابود ميشويد بلكه ازخانه اى به خانه ديگرى منتقل ميشويد ) (173) .
4 - برزخ
طبق آنچه از كتاب و سنت استفاده ميشود انسان در فاصله ميان مرگ و رستاخيزعمومى يك زندگانى محدود و موقتى دارد كه برزخ و واسطه ميان حيات دنيا و حيات آخرت است .
(174) .
انسان پس از مرگ از جهت اعتقاداتى كه داشته و اعمال نيك و بدى كه در اين دنيا انجام داده مورد بازپرسى خصوصى قرار ميگيرد و پس از محاسبه اجمالى طبق نتيجه اى كه گرفته شد بيك زندگى شيرين و گوارا يا تلخ و ناگوار محكوم گرديده با همان زندگى در انتظار روز رستاخيز عمومى بسر ميبرد (175) .
حال انسان در زندگى برزخى بسيار شبيه است بحال كسيكه براى رسيدگى اعمالى كه ازوى سرزده بيك سازمان قضائى احضار شود و مورد بازجوئى و بازپرسى قرار گرفته بتنظيم و تكميل پرونده اش بپردازند آنگاه در انتظار محاكمه در بازداشت بسر برد .
روح انسان در برزخ , بصورتى كه در دنيا زندگى ميكرد , بسر ميبرد اگر از نيكان است از سعادت و نعمت و جوار پاكان و مقربان درگاه خدا برخوردار ميشود و اگر از بدان است در نقمت و عذاب و مصاحبت شياطين و پيشوايان ضلال ميگذراند .
خداى متعال در وصف حال گروهى از اهل سعادت ميفرمايد : ( و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون , فرحين بما آتاهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من بعدهم ان لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .
يستبشرون بنعمة من الله و فضل و ان الله لا يضيع اجر المؤمنين ) سوره آل عمران آيه 169 .
( البته گمان مبر اى پيغمبر كسانى كه در راه خدا كشته شده اند , مرده اند بلكه زنده اندو پيش خداى خودشان در مقام قرب روزى داده ميشوند از آنچه خدا از فضل خود بايشان داده شاد هستند و به كسانى از مؤمنين كه بدنبالشان ميباشند و هنوز بايشان نرسيده اند مژده ميدهندكه هيچگونه ترس و اندوهى برايشان نيست .
مژده ميدهند با نعمت و فضل وصف نشدنى خدا و اينكه خدا مزد و پاداش مؤمنان را ضايع و تباه نميكند ) .
و در وصف حال گروهى ديگر كه در زندگى دنيا از مال و ثروت خود استفاده مشروع نميكنند , ميفرمايد ( حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون ) سوره مؤمنون آيه 99-100 ( تا آندم كه بيكى از آنان مرگ ميرسد ميگويد خدايا مرا ( بدنيا ) برگردانيد شايد در تركه خود كار نيكى انجام دهم نه هرگز اين سخنى است كه او ميگويد بسخنش گوش داده نميشود و در پيششان برزخى است كه تا روز رستاخيز ادامه دارد ) .
5 - روز قيامت - رستاخيز
در ميان كتب آسمانى , قرآن كريم تنها كتابى است كه از روز رستاخيز بتفصيل سخن رانده و در عين اينكه تورات نامى از اين روز بميان نياورده و انجيل جز اشاره مختصرى ننموده قرآن كريم در صدها مورد با نامهاى گوناگون روز رستاخيز را ياد كرده و سرنوشتى را كه جهان و جهانيان در اين روز دارند , گاهى باجمال و گاهى بتفصيل بيان نموده است .
و بارها تذكر داده كه ايمان بروز جزا ( روز رستاخيز ) هم تراز ايمان بخدا و يكى از اصول سه گانه اسلام است كه فاقد آن ( منكر معاد ) از آئين اسلام خارج و سرنوشتى جز هلاكت ابدى ندارد .
و حقيقت امر نيز همين است زيرا اگر از جانب خدا حسابى در كار , و جز او پاداشى در پيش نباشد , دعوت دينى كه مجموعه اى از فرمانهاى خدا و اوامر و نواهى او است , كمترين اثرى دربر نخواهد داشت و وجود و عدم دستگاه نبوت و تبليغ در اثر , مساوى خواهد بود بلكه عدم آن بر وجودش رجحان خواهد داشت .
زيرا پذيرفتن دين و پيروى از مقررات شرع و آئين , خالى ازكلفت و سلب آزادى نيست و در صورتيكه متابعت آن اثرى در بر نداشته باشد هرگز مردم نيز بار آنرا نخواهند پذيرفت و از آزادى طبيعى دست بر نخواهند داشت .
و از اينجا روشن ميشود كه اهميت تذكر و يادآورى روز رستاخيز , معادل با اهميت اصل دعوت دينى است .
و هم از اينجا روشن ميشود كه ايمان به روز جزا مهمترين عاملى است كه انسان را به ملازمت تقوى و اجتناب اخلاق ناپسنديده و گناهان بزرگ وادار ميكند چنانكه فراموش ساختن يا ايمان نداشتن بآن ريشه اصلى هر گناهى است .
خداى متعال در كتاب خود ميفرمايد ( ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب ) سوره ص آيه 26 .
( كسانيكه از راه خدا بيرون رفته و گمراه ميشوند , براى ايشان عذابى است سخت در مقابل اينكه روز حساب را فراموش كردند ) چنانكه پيدا است در آيه كريمه , فراموشى روز حساب منشأ هر گمراهى گرفته شده است .
تأ مل در آفرينش انسان و جهان و همچنين در غرض و هدف شرائع آسمانى در پيش بودن چنين روزى ( روز رستاخيز ) را روشن ميسازد .
ما وقتيكه در كارهائى كه در آفرينش تحقق ميپذيرد , دقيق ميشويم ميبينيم كه هيچ كارى ( كه بطور ضرورت بنوعى از حركت نيز مشتمل است ) بدون غايت و هدف ثابت انجام نمييابد و هرگز خود كار بطور اصالت و استقلال مقصود و مطلوب ميباشد حتى در كارهائى كه بنظر سطحى بيغرض شمرده ميشوند مانند افعال طبيعى و بازيهاى بچگانه و نظاير آنها اگر بدقت نگاه كنيم غايتها و غرضهائى مناسب نوع كار مييابيم چنانكه در كارهاى طبيعى كه عموما از قبيل حركت ميباشد غايتى كه حركت بسوى آنست غايت و غرض آنست و در بازيهاى بچگانه مناسب نوع بازى غايتى است خيالى و وهمى كه مطلوب از بازى همانا رسيدن بدانست .
البته آفرينش انسان و جهان كار خدا است و خدا مننزه است از اينكه كار بيهوده و بيهدف انجام دهد و دائما بيافريند و روزى دهد و بميراند و باز بيافريند و روزى دهد و بميراندو همچنين درست كند و بهم زند بياينكه از اين آفرينش غايت ثابتى را بخواهد و غرض پا برجائى را تعقيب كند .
پس ناچار براى آفرينش جهان و انسان , هدف و غرض ثابتى در كار است و البته سود و فائده آن بخداى بينياز نخواهد برگشت و هر چه باشد بسوى آفريده ها عايد خواهد شد , پس بايد گفت كه جهان و انسان بسوى يك آفرينش ثابت و وجود كاملترى متوجهند كه فنا و زوال نپذيرد .
و نيز وقتيكه از نظر تربيت دينى , در حال مردم دقيق ميشويم ميبينيم كه در اثر راهنمائى خدائى و تربيت دينى , مردم بدو گروه نيكوكاران و بدكاران منقسم ميشوند , با اينحال در اين نشأ ة زندگى و تميز و امتيازى در كار نيست بلكه بالعكس و على الاغلب پيشرفت و موفقيت ازآن بدكاران و ستمكاران ميباشد و نيكوكارى توأ م با گرفتارى و بد گذرانى و هر گونه محروميت و ستمكشى .
ميباشد در اين صورت مقتضاى عدل الهى آنست كه نشأ ة ديگرى وجود داشته باشد كه در آن نشأ ة هر يك از دو دسته نامبرده جزاى عمل خود را بيابند و هر كدام مناسب حال خود زندگى كنندخداى متعال در كتاب خود باين دو حجت اشاره نموده ميفرمايد : ( و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بينهما لاعبين ما خلقناهما الا بالحق و لكن اكثرهم لا يعلمون ) سوره دخان آيه 38 ( ما آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان آنها است بيهوده نيافريديم اين احتمال دور از خرد گمان كسانى است كه بخدا كافر شدند واى بحال اين كافران از آتش كه به كفار وعده داده شده .
آيا ما كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى نيك كردند مانند كسانى قرار خواهيم داد كه در زمين افساد ميكنند ؟ يا پرهيزكارانى را مانند اهل فجور قرار خواهيم داد ؟ ) .
و در جاى ديگر كه هر دو حجت را در يك آيه جمع نموده , ميفرمايد : ( ام حسب الذين اجتر حوا السيئآت ان نجعلهم كالذين آمنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون .
و خلق الله السمآوات و الارض بالحق و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لا يضلمون ) سوره جاثيه آيه 21-22 ( آيا كسانيكه بجرم و جنايتها پرداخته اند , گمان ميبرند كه ما آنان را مانند كسانى كه ايمان آورده و كارهاى نيك انجام داده اند , قرار خواهيم داد ؟ بطوريكه زندگى و مرگشان برابر باشد .
بد حكمى است كه ميكنند خدا آسمانها و زمين را آفريد بحق ( نه بيهوده ) و براى اينكه هر نفس بآنچه با عمل خود كسب كرده جزا داده شود بياينكه بمردم ستم شود ) .
6 - بيان ديگر
در بحث ظاهر و باطن قرآن در بخش دوم كتاب اشاره كرديم كه معارف اسلامى درقرآن كريم , از راههاى گوناگون بيان شده است و راههاى نامبرده بطور كلى بدوطريق ظاهر وباطن منقسم ميشود بيان از طريق ظاهر بيانى است كه مناسب سطح افكار ساده عامه ميباشد بخلاف طريق .
باطن كه اختصاص بخاصه دارد و يا روح حيات معنوى درك ميشود .
بيانى كه از طريق ظاهر سرچشمه ميگيرد خداى متعال را فرمانرواى على الاطلاق جهان آفرينش معرفى ميكند كه سراسر جهان ملك اوست خداوند جهان فرشتگان بسيار بيرون از شمار آفريدكه فرمانبران ومجريان اوامرى هستند كه بهر سوى جهان صادرميفرمايد و هر بخش از آفرينش و نظام آن ارتباط بگروه خاصى از فرشتگان دارد كه موكل آن بخش هستند .
نوع انسان از آفريدگان و بندگان او هستند كه بايد از اوامر و نواهى او پيروى و فرمانبردارى كنند و پيغمبران حاملان پيامها و آورنده شرايع و قوانين او هستند كه بسوى مردم فرستاده و جريان آنها را خواسته است .
خداى متعال از اين روى كه بايمان و اطاعت , وعده ثواب و پاداش نيك داده و به كفر و معصيت وعيد عقاب و سزاى بد داده , و چنانكه فرموده خلف وعده نخواهد نمود , و از اين روى كه عادل است و مقتضاى عدل او اينست كه در نشأ ة ديگرى دو گروه نيكوكاران و بدكاران را كه در اين نشأ ة موافق خوبى و بدى خود زندگى نميكنند از هم جدا كرده خوبان را زندگى خوب و گوارا و بدان را زندگى بد و ناگوار عطاء نمايد .
خداى متعال بمقتضاى عدل خود و وعده اى كه فرموده گروه انسان را كه در اين نشأ ة ميباشند بدون استثناء پس از مرگ دوباره زنده ميكند و بجزئيات اعتقادات و اعمالشان رسيدگى حقيقى مينمايد و ميان ايشان بحق قضاوت و داورى ميفرمايد و در نتيجه حق هر ذيحق را بوى ميرساند و داد هر مظلومى را از ظالمش , ميگيرد و پاداش عمل هر كس را بخودش ميدهد گروهى به بهشت جاودان و گروهى بدوزخ جاودان محكوم ميشوند .
اين بيان ظاهرى قرآن كريم است و البته راست و درست ميباشد ولى از موادى است كه مولود تفكر اجتماعى انسان است تأ ليف و تنظيم شده تا فائده اش عموميتر و شعاع عملش وسيعتر باشد .
كسانى كه در ساحت حقايق جاى پائى و بزبان باطنى قرآن كريم تا اندازه اى آشنائى دارند , از اين بيانات مطالبى ميفهمند كه بسى بالاتر از سطح فهم ساده و همگانى است و قرآن كريم نيز درخلال بيانات روان خود گاهگاهى بآنچه مقصد باطنى اين بيانات است , گوشه اى ميزند .
قرآن با اشاره هاى گوناگون خود , اجمالا ميرساند كه جهان آفرينش با همه اجزاء خود كه يكى از آنها انسان است , با سير تكوينى خود ( كه پيوسته رو بكمال است ) بسوى خدا در حركت است و روزى خواهد رسيد كه بحركت خود خاتمه داده , در برابر عظمت و كبراى خدائى انيت و استقلال خود را بكلى از دست دهد .
انسان نيز كه يكى از اجزاء جهان و تكامل اختصاصى وى از راه شعور و علم است شتابان بسوى خداى خود در حركت ميباشد و روزى كه حركت خود را بآخر رسانيد حقانيت و يگانگى خداى بيگانه را عيانا مشاهده خواهد نمود او خواهد ديد كه قدرت و ملك و هر صفت كمال در انحصار ذات مقدس خداوندى است و از همين راه حقيقت هر شى ء چنانكه هست بر وى مكشوف خواهد شد .
اين نخستين منزل از جهان ابديت است , اگر انسان بواسطه ايمان و عمل صالح در اين جهان ارتباط و اتصال و الفت و انس با خدا و نزديكان او داشته باشد با سعادتى كه هرگز بوصف نميآيد درجوار خداى پاك و صحبت پاكان عالم بالا بسر ميبرد واگر بواسطه دلبستگى و پاى بندى بزندگى اين جهان و لذائذ گذران و بيپايه آن از عالم بالا بريده و انس و الفتى بخداى پاك و پاكان درگاهش نداشته باشد گرفتار عذابى دردناك و بدبختى ابدى خواهد شد .
درست است كه اعمال نيك و بد انسان در اين نشأ ة گذران است و از ميان ميرود ولى صور اعمال نيك و بد در باطن انسان مستقر ميشود و هر جا برود همراه اوست و سرمايه زندگى شيرين يا تلخ آينده او ميباشد .
مطالب گذشته را ميتوان از آيات ذيل استفاده نمود - خداى متعال ميفرمايد( ان الى ربك الرجعى ) سوره علق آيه 8 ( برگشت مطلقا ) بسوى خداى تست .
و ميفرمايد ( الا الى الله تصير الامور ) سوره شورى آيه 53 ( آگاه باشيد همه اموربسوى خدا برميگردد )و ميفرمايد ( الامر يومئذ لله ) سوره انفطار آيه 19 ( امروز امر يكسره از آن خداست ) ( يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى ) سوره فجر آيه 27-30 ( اى نفس كه اطمينان و آرامش يافته اى ( با ياد خدا ) بسوى خداى خود برگرد , در حالى كه خوشنودى و از تو خوشنود شده , پس داخل شو در ميان بندگان من و داخل شو در بهشت من ) .
و در حكايت خطابى كه روز قيامت به بعضى از افراد بشر ميشود , ميفرمايد : لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد .
سوره ق آيه 22( تو از اينها كه مشاهده ميكنى در غفلت بوده اى اينك پرده را از پيش چشمت برداشتيم و در نتيجه چشم تو امروز تيزبين است ) در مورد تأ ويل قرآن كريم حقايقى كه قرآن كريم از آنها سرچشمه ميگيرد ميفرمايد ( هل ينظرون الا تأ ويله يوم يأ تى تأ ويله يقول الذين نسوه من قبل قد جائت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا او نرد فنعمل غير الذى كنا نعمل قد خسروا انفسهم و ضل عنهم ما كانوا يفترون ) سوره اعراف آيه 53 ( آيا كسانيكه قرآن را نميپذيرند , جز تأ ويل آن چيزى را منتظرندروزى كه تأ ويلش مشهود ميشود , كسانيكه قبلا آنرا فراموش كرده اند خواهند گفت پيغمبران خداى ما بحق آمدند پس آيا براى ما نيز شفاعت كنندگانى هستند كه براى ما شفاعت كنند يا اينكه برگردانده شويم ( بدنيا ) و عملى غير از آن عمل كه انجام ميداديم , انجام دهيم ؟ اينان نفسهاى خود را زيان كردند و افترائى كه ميبستند گم نمودند ) .
و ميفرمايد ( يومئذ يوفيهم الله دينهم الحق و يعلمون ان الله هو الحق المبين ) سوره نور آيه 25 ( در چنين روزى خدا پاداش واقعى ايشان را ميدهد و ميدانند كه خدا واقعيتى آشكار و بيپرده است و بس ) و ميفرمايد ( يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه ) سوره انشقاق آيه 6 ( اى انسان تو با رنج بسوى خداى خود در كوشش ميباشى پس او را ملاقات خواهى كرد ) .
و ميفرمايد ( من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لآت ) سوره عنكبوت آيه 5( هر كه ملاقات خدا را اميدوار باشد موقعى كه خدا براى ملاقات مقرر فرموده خواهدآمد ) و ميفرمايد ( فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا ) سوره كهف آيه 110 ( پس هر كه بملاقات خداى خود اميدوار باشد بايد عمل صالح ( كار سزاوار ) بكند و بپرستش خداى خود اميدوار باشد بايد عمل صالح ( كار سزاوار ) بكند و بپرستش خداى خود كسى را شريك ننمايد ) و ميفرمايد ( يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى ) سوره فجر آيه 27-30 .
و ميفرمايد ( و اذا جائت الطامة الكبرى , يوم يتذكر الانسان ما سعى , و برزت الجحيم لمن يرى , فاما من طغى و آثر الحيات الدنيا , فان الجحيم هى المأ وى ,و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى , فان الجنة هى المأ وى ) سوره نازعات آيه 34-41 ( وقتيكه بزرگترين داهيه روز رستاخيز رسيد روزى كه انسان هر گونه تلاش و كوشش خود را بياد ميآورد و آتشى كه براى عذاب روشن شده آشكار گرديد , مردم دو گروه ميشوند اما كسى كه طغيان نموده و زندگى دنيا را براى خود انتخاب نمود , آتش نامبرده جايگاه اوست و اما كسيكه از مقام خداى خود ترسيده و نفس خود را از هوى دلخواه ناپسند نهى كرد بهشت جايگاه اوست و بس ) .
و در بيان هويت جزاء اعمال ميفرمايد : ( يا ايها الذين كفروا , لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون ) سوره تحريم آيه 7 : اى كسانيكه كافر شديد اعتذار مجوئيد امروز ( رور رستاخيز جزائى كه بشما داده ميشود همان خود اعمالى است كه انجام ميداديد .
7 - استمرار و توالى آفرينش
اين جهان آفرينش كه مشهود ما است , عمر بيپايان ندارد و روزى خواهد رسيد كه بساط اين جهان و جهانيان برچيده شود چنانكه قرآن همين معنى را تأ ييد ميكند خداى متعال ميفرمايد : ( ماخلقنا السماوات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى ) سوره احقاف آيه 3 ( نيافريديم آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنها است مگر بحق و اجل معين ) براى مدت محدود و معينى كه نام برده شده است و آيا پيش از پيدايش اين جهان فعلى و نسل موجود انسانى , جهان ديگرى آفريده شده و انسانى بوده است ؟ آيا پس از برچيده شدن بساط جهان و جهانيان كه قرآن كريم نيز از آن خبر ميدهد , جهان ديگرى بوجود خواهد آمد و انسانى آفريده خواهد شد , پرسشهائى است كه پاسخ صريح آنها را در قرآن كريم نميتوان يافت , جز اشاراتى - ولى در رواياتى كه از ائمه اهل بيت نقل شده , باين پرسشها پاسخ مثبت داده شده است (176) .
ادامه امطلب...»
موضوع: <-PostCategory->
برچسب:, 12:24
با بيان گذشته معنى ظاهر و باطن قرآن روشن شد و نيز روشن شد كه باطن قرآن ظاهر آن را ابطال و الغاء نميكند بلكه بمنزله روحى است كه جسم خود را حيات ميبخشد و اسلام كه دينى است عمومى و ابدى و اصلاح جامعه بشرى را در درجه اول اهميت قرار ميدهد .
از قوانين ظاهرى خود كه مصلح جامعه ميباشند , و از عقايد ساده خود كه نگهبان قوانين نامبرده هستند هرگز دست بردار نيست .
چگونه ممكن است جامعه اى بدستاويز اينكه دل انسان بايد پاك باشد و ارزش براى عمل نيست با هرج و مرج زندگى كند و بسعادت برسد ؟و چگونه ممكن است كردار و گفتار ناپاك دلى پاك بپروراند يا از دل پاك كردار و گفتار ناپاك ترشح نمايد ؟ خدايتعالى در كتاب خود ميفرمايد ( پاكان از آن پاكان و ناپاكان از آن ناپاكانند ) و ميفرمايد : زمين خوب نبات خود را خوب ميروياند و زمين بد جز محصول ناچيز نميدهد : سوره اعراف آيه 58 از بيان گذشته روشن شد كه قرآن كريم ظاهر و باطن و باطنش نيز مراتب مختلفه دارد و حديث نيز كه مبين مضون قرآن كريم است بهمان حال خواهد بود .
9 - تاويل قرآن
در صدر اسلام در ميان اكثريت تسنن معروف بود كه قرآن كريم را در جائى كه دليل باشد ميتوان از ظاهرش صرف كرده بمعنى خلاف ظاهر حمل كرد و معمولا معنى خلاف ظاهر (تأ ويل ) ناميده ميشد و آنچه در قرآن كريم بنام ( تأ ويل ) ذكر شده بهمين معنى تفسير ميگردد .
در كتاب مذهبى جماعت و همچنين در مناظره هاى مذاهب مختلفه كه بتحرير درآمده بسيار بچشم ميخورد كه در مسئله اى كه با اجماع علماء مذهب يا دليل ديگرى ثابت ميشود اگر با ظاهر آيه اى از آيات قرآنى مخالف باشد آيه را تأ ويل نموده بمعنى خلاف ظاهر حمل ميكنند و گاهى دو طرف متخاصم براى دو قول متقابل با آيات قرآنى احتجاج مينمايند و هر كدام از دو طرف آيه طرف ديگر را تأ ويل ميكند .
اين رويه كم و بيش بشيعه نيز سرايت نموده است و در برخى از كتب كلاميشان ديده ميشود .
ولى آنچه پس از تدبر كافى در آيات قرآنى و احاديث اهل بيت بدست ميآيد اين است كه قرآن كريم در لهجه شيرين و بيان روشن و رساى خود هرگز شيو لغز و معما پيش نگرفته و مطلبى را جز با قالب لفظى خودش بمردم القاء نكرده است و آنچه در قرآن كريم بنام ( تأ ويل ) ذكر شده است از قبيل مدلول لفظ نيست بلكه حقائق و واقعيتهائى است كه بالاتر از درك عامه بوده كه معارف اعتقادى و احكام عملى قرآن از آنها سرچشمه ميگيرد آرى همه قرن تأ ويل دارد و تأ ويل آن مستقيما از راه تفكر قابل درك نيست و از راه لفظ نيز قابل بيان نميباشد و تنها پيامبران و پاكان ازاولياء خدا كه از آلايشهاى بشريت پاكند , ميتوانند از راه مشاهده آنها را بيابند آرى تأ ويل قرآن روز رستاخيز براى همه مكشوف خواهد شد .
توضيح : بخوبى ميدانيم آنچه بشر را وادار بسخنگوئى و وضع لغت و استفاده ازالفاظ نموده همانا نيازمنديهاى اجتماعى مادى است بشر در زندگى اجتماعى خود ناگزير است كه منويات ومحتويات ضمير خود را به همنوعان خود بفهماند و درراه همين منظور از صدا و گوش استمداد جويد و گاهى كم و بيش از اشاره و چشم استفاده كند و از اينجاست كه در ميان شخص گنگ و نابينا هيچگونه تفاهم برقرار نميشود زيرا آنچه نابينا بزبان ميگويد گنگ نميشنود و آنچه گنگ باشاره ميفهماند نابينا نميبيند و از اين روى در وضع لغات و نام گذارى اشياء تأ مين نيازمندى مادى منظور بوده و براى چيزهائى و اوضاع و احوالى لفظ ساخته شده كه مادى و در دسترس حس يا نزديك بمحسوس ميباشد چنانكه ميبينيم در مواردى كه مخاطب ما يكى از حواس را فاقد است اگر بخواهيم از چيزهائى كه از راه همان حس مفقود درك ميشود , سخن بگوئيم دست بيك نوع تمثيل و تشبيه ميزنيم مثلا اگر بخواهيم بيك نابيناى مادر زاد از روشنائى و رنگ , يا به كودكى كه بحد بلوغ نرسيده از لذت عمل جنسى توصيف كنيم مقصود خود را با نوعى از مقايسه و تشبيه و آوردن مثل مناسب تأ ديه ميكنيم بنابراين اگر فرض كنيم در جهان هستى واقعيتهائى وجود دارد كه از ماده و آلايش ماده منزه است ( و واقع امر هم همين است ) و از گروه بشر در هر عصر يك يا چند تن انگشت شمار استعداد درك و مشاهده آنها را دارند , چنين چيزهائى از راه بيان لفظى و تفكر عادى قابل تفهيم و درك نخواهد بود و جز با تمثيل و تشبيه نميتوان بآنها اشاره كرد .
خداى متعال در كتاب خود ميفرمايد : ما اين كتاب را از قبيل لفظ خواندنى وعربى قرارداديم شايد شما آن را تعقل كنيد و بفهميد و تحقيقا مادر كتاب در نزد ما است بلند و محكم ميباشد : ( فهم عادى بآن نميرسد و در آن رخنه نميكند ) سوره زخرف آيه3 و4و نيز ميفرمايد ( تحقيقا اين كتاب قرآنى است گرامى دركتابى كه از انظار عادى پنهان است كسى بآن مس نميكند مگر پاك شدگان ) سوره واقعه آيه 79 و همچنين در حق پيغمبر اكرم (ص ) و اهل بيت وى ميفرمايد (خداى متعال ميخواهد از شما اهل بيت هرگونه پليدى را ببرد و شما را پاك گرداند ) سوره احزاب آيه 33 .
بدلالت اين آيات قرآن كريم از مرحله اى سرچشمه ميگيرد كه افهام مردم از رسيدن بانجا و نفوذ كردن در آنجا زبون است كسى را نميرسد كه كمترين دركى در آنجا داشته باشد جز بندگانى كه خدا آنان را پاك گردانيده است و اهل بيت پيغمبر اكرم (ص ) از آن پاكانند .
و در جاى ديگر ميفرمايد ( اينان كه ايمان بقرآن نميآورند تكذيب كردند چيزى را كه بعلم او احاطه نيافته اند و هنوز تأ ويل آن براى آنها مشهود نشده است ) يعنى روز قيامت كه حقايق اشياء بالعيان ديده ميشود سوره يونس آيه 29 .
و باز درجاى ديگر ميفرمايد روزى كه تأ ويل قرآن ( همه قرآن ) مشهود ميشود كسانى كه آن را فراموش كرده بودند براستى دعوت نبوت اعتراف خواهند كرد سوره اعراف آيه 53 .
10 - تتمه بحث در حديث
اعتبار اصل حديث كه قرآن كريم آن را امضاء كرده است در ميان شيعه و سايرمسلمين جاى گفتگو نيست ولى در اثر تفريطى كه از ناحيه فرمانروايان صدراسلام در نگهدارى حديث و افراطى كه از ناحيه صحابه و تابعين در ترويج حديث بعمل آمد حديث به سرنوشت اسف آورى گرفتار شد .
از يكسوى خلفاء وقت از ثبت و كتابت حديث منع مينمودند و هر چه اوراق حديث بدست ميآوردند ميسوزانيدند و گاه از نقل حديث منع مينمودند از اين جهت بسيارى از حديث دستخوش تغيير و تحريف و فراموشى و نقل گرديد .
و از سوى ديگر صحابه پيغمبر اكرم (ص ) كه افتخار درك حضور و استماع حديث پيغمبر اكرم (ص ) را داشتند و مورد احترام خلفاء وقت و عموم مسلمانان بودند , بترويج حديث پرداختند و كار بجائى رسيد كه حديث به قرآن حكومت ميكرد وحتى گاهى حكم آيه با حديث فسخ ميشد (122) و بسيار اتفاق ميافتاد كه نقل يك حديث براى استماع يك حديث فرسنگها راه پيموده و رنج سفر بر خود هموار مينمودند .
گروهى از بيگانگان كه بلباس اسلام درآمده بودندو جمعى از دشمنان خانگى اسلام بوضع و تغيير حديث پرداختند و حديث را از اعتبار و وثوق انداختند .
(123) بهمين سبب دانشمندان اسلامى بفكر چاره افتاده دو علم رجال و دراية را وضع كردند تا حديث درست را از نادرست تميز دهند .
ولى شيعه گذشته از اينكه در تنقيح سند حديث ميكوشد مطابقت متن حديث را با قرآن در اعتبار آن لازم ميداند .
از طريق شيعه دراخبار زيادى ( 124) كه سند آنها قطعى است از پيغمبر اكرم و ائمه اهل بيت رسيده است كه حديثى كه مخالف قرآن كريم باشد ارزشى ندارد و حديثى را بايد معتبر شمردكه با قرآن موافقت داشته باشد .
بموجب اين اخبار شيعه باحاديثى كه مخالف قرآن است عمل نميكند و اخبارى كه (125) مخالفت و موافقت آنها معلوم نيست طبق دستور ديگرى كه ازائمه اهل بيت رسيده بياينكه رد كند يا قبول نمايدمسكوت عنه ميگذارد - البته در شيعه نيز اشخاصى پيدا ميشوند كه مانند گروهى از اهل سنت بهرحديثى كه بدستشان رسد , عمل ميكنند .
11 - روش شيعه در عمل به حديث
حديثى كه بلاواسطه از زبان خود پيغمبر اكرم (ص ) يا ائمه اهل بيت (ع ) شنيده شود حكم قرآن كريم را دارد ولى حديثى كه با وسائط بدست ما ميرسد عمل شيعه در آن بترتيب زير است : در معارف اعتقادى كه بنص قرآن , علم و قطع لازم است بخبر متواتر يا خبرى كه شواهد قطعى بصحت آن در دست است عمل ميشود و بغير اين دو قسم كه خبر واحد ناميده ميشود , اعتبارى نيست .
ولى در استنباط (126) احكام شرعيه نظر بادله اى كه قائم شده علاوه بخبر متواتر و قطعى بخبر واحد نيز كه نوعا مورد وثوق باشد عمل ميشود .
پس خبر متواتر و قطعى پيش شيعه مطلقا حجت و لازم الاتباع است و خبر غير قطعى ( خبر واحد ) بشرط اينكه مورد وثوق نوعى باشد تنها در احكام شرعيه حجت ميباشد .
12 - تعليم و تعلم عمومى در اسلام
تحصيل علم يكى از وظائف دينى اسلام است پيغمبر اكرم (ص ) ميفرمايد (127) طلب علم براى هر مسلمانى فريضه ( وظيفه واجب ) ميباشد و طبق اخبارى كه با شواهدقطعيه تأ ييد شده است مراد از اين علم دانستن اصول سه گانه اسلامى ( توحيد -نبوت - معاد ) با لوازم قريب آنها است و دانستن تفصيل احكام و قوانين اسلامى است براى هر فرد باندازه ابتلاء و احتياج وى .
البته روشن است كه تحصيل علم باصول دين , اگرچه با دليل اجمالى باشد براى همه ميسر و در خور توانائى است ولى تحصيل علم بتفصيل احكام و قوانين دينى ازراه استفاده و استباط فنى از مدارك اصلى كتاب و سنت ( فقه استدلالى ) كار همه كس نيست و تنها در خور توانائى برخى از افراد ميباشد و در اسلام حكم طاقت فرسا ( حرجى ) تشريع نشده است .
از اين روى تحصيل علم باحكام و قوانين دينى از راه دليل بطور واجب كفائى ببعضى از افراد كه توانائى و صلاحيت آنرا دارند اختصاص يافته و وظيفه بقيه افراد طبق قاعده عمومى وجوب رجوع جاهل به عالم ( قاعده رجوع بخبره ) آنستكه بافرادنامبرده (كه مجتهدين و فقهاء ناميده ميشوند) مراجعه كنند ( و اين مراجعه تقليد ناميده ميشود ) البته اين مراجعه و تقليد غير از تقليددر اصول معارف است كه بنص آيه كريمه ( و لا تقف ما ليس لك به علم ) ممنوع ميباشد .
(128) بايد دانست كه شيعه تقليد ابتدائى را به مجتهد ميت جايز نميداند يعنى كسيكه مسئله را از راه اجتهاد نميداند و طبق وظيفه دينى بايد از مجتهد تقليد كند نميتواند بنظر مجتهدى كه زنده نيست مراجعه كند مگر اينكه در همين مسئله بمجتهد زنده اى تقليد كرده باشد و پس از مرگ مرجع و مقلد خود بنظر وى باقى بمانداين مسئله يكى از عوامل مهمه زنده و تر و تازه ماندن فقه اسلامى شيعه است كه پيوسته افرادى در راه تحصيل اجتهاد تلاش كرده به كنجكاوى در مسائل فقهى ميپردازند لكن اهل سنت در اثر اجماعى كه در قرن پنجم هجرى بر لزوم اتباع مذهب يكى از فقهاء اربعه شان , ابو حنيفه , مالك , شافعى احمد بن حنبل ,نمودند اجتهاد آزاد را و همچنين تقليد غير يكى از اين چهار فقيه را جايز نميدانند و در نتيجه فقه شان در همان سطح تقريبا هزار و دويست سال پيش باقى مانده است و در اين اواخر جمعى از منفردين از اجماع نامبرده سر پيچيده باجتهاد آزاد ميپردازند .
13 - شيعه و علوم نقليه
علوم اسلامى كه مرهون تدوين علماء اسلام ميباشد بدو بخش عقليه و نقليه منقسم ميشود علوم نقليه علومى است كه مسائل آنها بنقل متكى است مانند لغت و حديث و تاريخ و نظاير آنها و علوم عقليه غير آنست مانند فلسفه و رياضيات ترديد نيست كه عامل اصلى پيدايش علوم نقليه در اسلام همانا قرآن كريم ميباشد و باستثناء دو سه فن مانند تاريخ و انساب و عروض عموما خانه زاد اين كتاب آسمانى هستند .
مسلمانان براهنمائى بحث و كنجكاويهاى دينى بتدوين اين علوم پرداختند كه عمده آنها از ادبيات عربى علم نحو , صرف , معانى , بيان , بديع , لغت , ميباشدو از فنون مربوط بظواهر دينى علم قرائت , تفسير , حديث , رجال , درايه , اصول , فقه ميباشد .
شيعه نيز بنوبت خود در تأ سيس و تنقيح اين علوم سهم بسزائى دارند بلكه مؤسس و مبتكر و مبتكر بسيارى از آنها شيعه بوده است چنانكه نحو ( دستور زبان عربى را )ابو الاسود دئلى كه از صحابه پيغمبر اكرم (ص ) و على (ع ) بود باملاء و راهنمائى حضرت على (ع ) تدوين نمود و يكى از بزرگترين مؤسسين (129) علوم فصاحت وبلاغت ( معانى و بيان و بديع ) صاحب بن عباد شيعى از وزراء آل بويه بود و اولين كتاب لغت (130) كتاب العين است كه تأ ليف دانشمند معروف خليل بن احمد بصرى شيعى است كه واضع علم عروض بوده است و هم در علم نحو استاد سيبويه نحوى ميباشد .
و قرائت عاصم (131) در قرآن به يك واسطه به على (ع ) و عبدالله بن عباس كه در تفسير مقدمترين صحابه شمرده ميشود شاگرد على عليه السلام ميباشد و مساعى اهل بيت (ع ) و شيعيان شان در حديث و فقه و اتصال فقهاء اربعه و غير آنهابامام پنجم و ششم شيعه معروف است و در اصول فقه نيز پيشرفت عجيبى كه در زمان وحيد بهبهانى ( متوفاى 1205 ) و بالاخص بدست شيخ مرتضى انصارى ( متوفاى سال1281 هجرى قمرى ) نصيب شيعه شده هرگز با اصول فقه اهل سنت قابل مقايسه نيست .
طريق دوم بحث عقلى
1 - تفكر عقلى فلسفى و كلامى 2 - پيش قدمى شيعه در تفكر فلسفى و كلامى در اسلام 3 - كوشش پايدار شيعه در فلسفه و ساير علوم عقليه 4 - چرا فلسفه در شيعه باقى ماند ؟ 5 - چند تن از نوابغ علمى شيعه .
1 - تفكر عقلى و فلسفى و كلامى
سابقا تذكر داديم (132) كه قرآن كريم تفكر عقلى را امضاء نموده و آن را جزء تفكر مذهبى قرار داده است البته بنحو تعاكس , تفكر عقلى نيز پس از آنكه حقانيت و نبوت پيغمبر اكرم (ص ) را تصديق نموده است ظواهر قرآن را كه وحى آسمانى است و بيانات پيغمبر اكرم (ص )و اهل بيت (ع ) گرامش را در صف حجتهاى عقلى قرار داده و حجتهاى عقلى كه انسان با فطرت خدادادى نظريات خود را با آنها اثبات ميكند دو قسم است .
برهان و جدل .
برهان حجتى است كه مواد آن مقدماتى حق ( واقعى ) باشند اگرچه مشهود يا مسلم نباشند و بعبارت ديگر قضايائى باشند كه انسان با شعور خدادادى خود اضطرارا آنها را درك و تصديق ميكند چنانكه ميدانيم ( عدد سه از چهار كوچكتر است ) اينگونه تفكر تفكر عقلى است و در صورتيكه در كليات جها هستى انجام گيرد مانند تفكر در مبدأ آفرينش و سرانجام جهان و جهانيان تفكر فلسفى ناميده ميشود .
و جدل حجتى است كه همه يا برخى از مواد آن از مشهورات و مسلمات گرفته شود چنانكه در ميان گروندگان اديان و مذاهب معمول است كه در داخل مذهب خود نظريات مذهبى را با اصول مسلمه آن مذهب اثبات ميكنند .
قرآن كريم هر دو شيوه را بكار بسته و آيات بسيارى در اين كتاب آسمانى در هريك از اين دو شيوه موجود است .
اولا به تفكر آزاد در كليات جهان هستى و در نظام كلى عالم و در نظامهاى خاص مانند نظام آسمان و ستارگان و شب و روز و زمين و نباتات و حيوان و انسا و غير آنها امر ميكند و با رساترين ستايش از كنجكاوى عقلى آزاد ميستايد وثانيا به تفكر عقلى جدلى كه معمولا بحث كلامى ناميده ميشود مشروط باينكه با بهترين صورتى ( بمنظور اظهار حق بيلجاجت مقرون باخلاق نيكو ) انجام گيرد , امر نموده است چنانكه ميفرمايد ( ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ) سوره نحل آيه 125 .
2 - پيش قدمى شيعه در تفكر فلسفى و كلامى در اسلام
كاملا روشن است كه از روز اول گروه اقليت شيعه از اكثريت تسنن جدا شده پيوسته با مخالفين خود در نظريات خاصه اى كه داشت بمحاجه ميپرداخت .
درست است كه محاجه دو طرفى است و متخاصمين هر دو در آن سهيم ميباشند ولى پيوسته شيعه جانب حمله و ديگران جانب دفاع را بعهده داشته اند و پيشقدمى در تهيه وسائل كافيه مخاصمت در حقيقت از آن كسى است كه بحمله ميپردازد .
و نيز در پيشرفتى كه تدريجا نصيب مبحث كلامى شد و در قرن دوم و اوايل قرن سوم با شيوع مذهب اعتزال باوج ترقى رسيد پيوسته علماء و محققين شيعه كه شاگردان مكتب اهل بيت بودند در صف اول متكلمين قرار داشتند .
گذشته از اينكه (133) سلسله متكلمين اهل سنت از اشاعره و معتزله و غير ايشان به پيشواى اول شيعه على عليه السلام ميرسد .
و اما كسانيكه بآثار صحابه پيغمبر اكرم (ص ) آشنائى دارند خوب ميدانند كه در ميان اينهمه آثار كه از صحابه ( كه در حدود دوازده هزار نفر از ايشان ضبط شده ) در دست است حتى يك اثر كه مشتمل بتفكر فلسفى باشد نقل نشده تنها اميرالمؤمنين عليه السلام است كه بيانات جذاب وى در الهيات عميقترين تفكرات فلسفى را دارد .
صحابه و علماء تابعين كه بدنبال صحابه آمده اند و بالاخره عرب آن روز به تفكر آزاد فلسفى هيچگونه آشنائى نداشتند .
و در سخنان دانشمندان دو قرن اول هجرى نمونه اى از كنجكاوى فلسفى ديده نميشود تنها بيانات عميق پيشوايان شيعه و بالخصوص امام اول و هشتم شيعه است كه ذخائر بيكرانى از افكار فلسفى را دارا است و آنان ميباشند كه گروهى از شاگردان خود را با اين طرز تفكر آشنا ساختند .
آرى عرب از طرز تفكر فلسفى دور بود تا نمونه اى از آن را در ترجمه برخى از كتب فلسفى يونان بعربى در اوايل قرن دوم هجرى ديد و پس از آن كتب بسيارى دراوائل قرن سوم هجرى از يونانى و سريانى و غير آن بعربى ترجمه شد و روش تفكرفلسفى در دسترس عموم قرار گرفت و با اينحال اكثريت فقهاء و متكلمين به فلسفه و ساير علوم عقليه كه مهمانان تازه واردى بودند روى خوشى نشان نميدادند و اين مخالفت اگر چه در آغاز كار بواسطه حمايتى كه حكومت وقت از اين علوم ميكرد , تأ ثير قابل توجهى نداشت ولى پس از كمى صفحه برگشت و همراه منع اكيد كتب فلسفى را بدريا ريختند و رسائل اخوان الصفا كه تراوش فكرى يكعده مؤلفين گمنامى است يادگارى است از آن روز و گواهى است كه چگونگى وضع ناهنجار آن وقت را نشان ميدهد پس از اين دوره در اوايل قرن چهارم هجرى فلسفه توسط ابى نصر فارابى احيا شد و در اوايل قرن پنجم در اثرمساعى فيلسوف معروف بو على سينا فلسفه توسعه كامل يافت و در قرن ششم نيز فلسفه اشراق را شيخ سهروردى تنقيح نمود و بهمين جرم نيز باشاره سلطان صلاح الدين ايوبى كشته شد و ديگر پس از آن داستان فلسفه از ميان اكثريت برچيده شد و فيلسوفى نامى بوجود نيامد جز اينكه در قرن هفتم در اندلس كه در حاشيه ممالك اسلامى واقع بود ابن رشد اندلسى بوجود آمد و در تنقيح فلسفه كوشيد .
(134)
3 - كوشش پايدار شيعه در فلسفه و ساير علوم عقليه
شيعه چنانكه در آغاز , براى پيدايش تفكر فلسفى عاملى مؤثر بود در پيشرفت اينگونه تفكر و ترويج علوم عقليه نيز ركنى مهم بود و پيوسته بذل مساعى ميكرد و از اين روى با اينكه با رفتن ابن رشد , فلسفه از ميان اكثرت تسنن رفت هرگز ازميان شيعه نرفت و پس از آن ميان شيعه نرفت و پس از آن نيز فلاسفه اى نامى مانند خواجه طوسى وميرداماد وصدرالمتأ لهين بوجودآمده يكى پس از ديگرى در تحصيل و تحرير فلسفه كوشيدند .
همچنين در ساير علوم عقليه كسانى مانند خواجه طوسى و بيرجندى و غير ايشان بوجود آمدند .
همه اين علوم و بويژه فلسفه الهى در اثر كوشش خستگى ناپذير شيعه پيشرفت عميق كرد چنانكه با سنجش آثار خواجه طوسى و شمس الدين تركه و ميرداماد و صدرالمتأ لهين با آثارگذشتگان روشن است .
4 - چرا فلسفه در شيعه باقى ماند
چنانكه عامل مؤثر در پيدايش تفكر فلسفى و عقلى در ميان شيعه و بوسيله شيعه درميان ديگران ذخاير علمى بوده كه از پيشوايان شيعه بيادگار مانده عامل موثر دربقاء اين طرز تفكردر ميان شيعه نيز همان ذخاير علمى است كه پيوسته شيعه بسوى آنها با نظر تقديس و احترام نگاه ميكند و براى روشن شدن اين مطلب كافى است كه ذخاير علمى اهل بيت (ع ) را با كتب فلسفى كه با مرورتاريخ نوشته شده بسنجيم زيرا عيانا خواهيم ديد كه روز بروز فلسفه بذخاير علمى نامبرده نزديكتر ميشد تا در قرن يازده هجرى تقريبا به همديگر منطبق گشته و فاصله اى جز اختلاف تعبي درميان نمانده است .
5 - چند تن از نوابغ علمى شيعه
الف - ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى متوفاى سال سيصد و بيست و نه هجرى ,وى در شيعه اولين كسى است كه روايات شيعه را از اصول ( هر يك از محدثين روايتهائى كه از ائمه اهل بيت اخذ كرده بود در كتابى جمع آورى ميكرده و كتاب نامبرده اصل ناميده ميشد ) استخراج و تقطيع كرده و بترتيب ابواب فقه واعتقاد مرتب ساخته است .
كتاب وى كه كافى ناميده ميشود به سه بخش اصول و فروع و روضه ( متفرقات ) منقسم و بشانزده هزار وصد و نود و نه حديث مشتمل است و معتبرترين و معروفترين كتاب حديثى است كه در عالم تشيع شناخته ميشود و سه كتاب ديگر كه تالى كافى ميباشند .
كتاب فقيه شيخ صدوق محمد بن بابويه قمى متوفاى سال 381 هجرى قمرى در و كتاب تهذيب و كتاب استبصار تأ ليف شيخ طوسى متوفاى سال 460 هجرى قمرى ميباشد .
ب - ابوالقاسم جعفر بن حسن بن يحيى حلى معروف بمحقق , متوفاى سال ششصدو هفتادوشش هجرى قمرى , وى نابغه فقه و سرآمد فقهاى شيعه ميباشد و ازشاهكارهاى فقهى وى كتاب مختصر نافع و كتاب شرايع است كه 700 سال است در ميان فقها دست بدست ميگردند و بنظراعجاب و تجليل ديده ميشوند .
و در زمينه تالى محقق , شهيد اول شمس الدين محمد بن مكى را بايد شمرد كه در سال هفتصد و هشتاد و شش هجرى قمرى در دمشق بجرم تشيع كشته شد و از شاهكارهاى فقهى او كتاب لمعه دمشقيه است كه پس از گرفتارى در هفت روز در زندان نوشته است و هم شيخ جعفر كاشف الغطاء نجفى را متوفاى سال 1227 بايد شمرد و از شاهكارهاى فقهى وى كتاب كاشف الغطاء است .
ج - شيخ مرتضى انصارى شوشترى متوفاى سال هزار و دويست و هشتاد و يك هجرى قمرى وى علم اصول فقه را تنقيه فرموده مجارى اصول عمليه را كه مهمترين بخش اين فن است محرر ساخت و اكنون بيشتر از صد سال است كه مكتب وى پيش فقهاى شيعه داير است .
د - خواجه نصير الدين طوسى متوفاى سال 676 هجرى قمرى , وى اولين كسى است كه علم كلام را بشكل فنى كامل درآورد و از شاهكارهاى وى كتاب تجريد الكلام است كه بيشتر از هفتصد سال ميباشد اعتبار خود را در ميان اهل فن حفظ كرده است و شروح و حواشى بيشمار از عامه و خاصه بر آن نوشته شده خواجه علاوه بر نبوغى كه درعلم كلام دارد در فلسفه و رياضيات نيز يكى ازنوابغ عصر خود بشمار ميرود و بهترين گواه آن تأ ليفات ارزنده اى است كه در همه علوم عقليه دارد و رصدخانه مراغه هم از آثار اوست .
ه - صدرالدين محمد شيرازى متولد سال نهصد و هفتاد و نه هجرى قمرى متوفاى سال هزار و پنجاه هجرى قمرى , وى اولين فيلسوفى است كه مسائل فلسفه را ( پس از آنكه قرنها در اسلام سير كرده بود ) از حالت پراكندگى درآورده مانند مسائل رياضى روهم چيد .
و از اين روى ( اولا ) امكان تازه اى بفلسفه داده شد كه صدها مسئله فلسفى كه در فلسفه قابل طرح نبود مطرح و حل شود و ( ثانيا ) يك سلسله از مسائل عرفانى ( كه تا آن روز طورى وراء طور عقل و معلوماتى بالاتر از درك تفكرى شمرده ميشدند ) بآسانى مورد بحث و نظر قرار گيرند(ثالثا) ذخاير زيادى از ظواهر دينى و بيانات عميق فلسفى پيشوايان اهل بيت (ع ) كه قرنها صفت معماى لاينحل را داشتند و غالبا از متشابهات شمرده ميشدند حل و روشن شدند و باين ترتيب ظواهر دينى و عرفان و فلسفه آشتى كامل پذيرفته و در يك مسير افتادند و پيش از صدرالمتأ لهين نيز دانشمندانى مانند شيخ سهروردى مؤلف حكمة الاشراق از فلاسفه قرن ششم و شمس الدين محمد تركه كه از فلاسفه قرن هشتم هجرى قدمهاى مؤثرى در اين راه برداشته اند ولى موفقيت كامل نصيب صدر المتأ لهين شد .
صدر المتأ لهين در پيرو اين روش موفق شد كه نظريه حركت جوهرى را به ثبوت برساند و بعد رابع و نظريه نسبيت را ( البته در خارج ذهن نه در فكر ) كشف نمايد و نزديك به پنجاه كتاب و رساله تأ ليف كرده و از شاهكارهاى وى در فلسفه كتاب اسفار در چهار جلد ميباشد .
طريق سوم - كشف
1 - انسان و درك عرفانى 2 - ظهور عرفان در اسلام 3 - راهنمائى كتاب و سنت بعرفان نفس و برنامه آن
1 - انسان و درك عرفانى
در عين حال كه اكثريت قاطع افراد انسان سرگرم تنظيم امور معاش و تلاش در رفع حوائج زندگى روزانه هستند و بمعنويات نميپردازند , در نهاد اين نوع غريزه اى بنام غريزه واقع بينى موجود است كه گاهى در برخى از افراد بكار افتاده بيك رشته دركهاى معنوى وادارش ميكند .
هر انسان ( عليرغم سوفسطيها و شكاكان كه هر حقيقت و واقعيتى را پندار و خرافه مينامد ) بواقعيت ثابتى ايمان دارد و گاهى كه با ذهنى صاف و نهادى پاى به واقعيت ثابت جهان آفرينش تماشا ميكند از سوى ديگر تا ناپايدارى اجزاء جهان را درك مينمايد .
جهان و پديده هاى جهان را مانند آئينه هائى مييابد كه واقعيت ثابت زيبائى را نشان ميدهند كه لذت درك آن هر لذت ديگرى را در چشم بيننده خوار و ناچيز مينماياند و طبعا از نمونه هاى شيرين و ناپايدار زندگى مادى باز ميدارد .
اين همان جذبه عرفانى است كه انسان خدا شناس را بعالم بالا متوجه ساخته و حجت خداى پاك را در دل انسان جايگزين ميكند و همه چيز را فراموش ميدارد و گرداگرد همه آرزوهاى دور و دراز وى خط بطلان ميكشد و انسانرا بپرستش و ستايش خداى ناديده كه از هر ديدنى و شنيدنى روشنتر و آشكارتر است واميدارد و در حقيقت هم اين كشش باطنى است كه مذاهب خدا پرستى را در جهان انسانى بوجود آورده است .
عارف كسى است كه خدا را از راه مهر و محبت پرستش ميكند نه باميد ثواب (135) و نه از ترس عقاب و از اينجا روشن است كه عرفان را نبايد در برابر مذاهب ديگر مذهبى شمرد بلكه عرفان راهيست از راههاى پرستش - ( پرستش از راه محبت نه از راه بيم يا اميد) و راهى است براى درك حقايق اديان دربرابر راه ظواهر دينى و راه تفكر عقلى .
هر يك از مذاهب خدا پرستى حتى وثنيت , پيروانى دارد كه از اين راه سلوك ميكنند وثنيت و كليميت و مسيحيت و مجوسيت و اسلام عارف دارند و غير عارف .
2 - ظهور عرفان در اسلام
در ميان صحابه پيغمبر اكرم (ص ) كه نزديك بدوازده هزار از ايشان در كتب رجال ضبط و شناخته شده اند ) تنها على عليه السلام است كه بيان بليغ او ازحقايق عرفانى و مراحل حيات معنوى بذخاير بيكرانى مشتمل است و در آثارى كه از سايرصحابه در دست است خبرى از اين مسائل نيست در ميان ياران و شاگردان اوكسانى مانند سلمان فارسى و اويس قرنى و كميل بن زياد و رشيد هجرى و ميثم تمار پيدا ميشود كه عامه عرفا كه در اسلام بوجود آمده اند ايشانرا پس از على عليه السلام در رأ س سلسله هاى خود قرار داده اند و پس از اين طبقه كسان ديگرى مانندطاوس يمانى و مالك بن دينار و ابراهيم ادهم و شقيق بلخى در قرن دوم هجرى بوجود آمده اند كه بياينكه بعرفان و تصوف تظاهر كنند در زى ذهاد و پيش مردم , اولياء حق و مردان وارسته بودند ولى در هر حال ارتباط تربيتى خود را بطبقه پيشين خود نميپوشانيدند .
پس از اين طبقه , طائفه ديگرى در اواخر قرن دوم و قرن سوم مانند بايزيد بسطامى و معروف كرخى و جنيد بغدادى و نظايرشان بوجود آمدند كه به سير و سلوك عرفانى پرداختند و بعرفان و تصوف تظاهر نمودند و سخنانى بعنوان كشف و شهود زدند كه بواسطه ظواهر زننده كه داشت فقهاء و متكلمين وقت را برايشان ميشورانيد و درنتيجه مشكلاتى برايشان بوجود ميآورد .
و بسيارى از ايشان را بدخمه زندان يا در زير شكنجه يا پاى دار ميكشانيد .
با اينهمه در طريقه خود در برابر مخالفين خود سماجت كردند و بدين ترتيب روز بروز طريقت در حال توسعه بود تا در قرن هفتم و هشتم هجرى باوج وسعت و قدرت خود رسيد و پس از آن نيز گاهى در اوج و گاهى در حضيض , تاكنون بهستى خود ادامه داده است .
(136) اكثريت مشايخ عرفان كه نامهايشان در تذكره ها ضبط شده است به حسب ظاهر مذهب تسنن را داشته اند و طريقت بشكلى كه امروز مشاهده ميكنيم ( مشتمل بيك رشته آداب و رسومى كه در تعاليم كتاب و سنت خبرى از آنها نيست ) يادگار آنان ميباشد اگرچه برخى از آداب و رسومشان به شيعه نيز سرايت نموده است چنانكه گفته اند جماعت بر اين بودند كه در اسلام برنامه براى سير و سلوك بيان نشده است بلكه طريق معرفت نفس طريقى است كه مسلمين بآن پى برده اند و مقبول حق ميباشد مانند طريق رهبانيت كه بياينكه در دعوت مسيح (ع ) وارد شده باشد ,نصارى از پيش خود درآوردند و مقبول قرار گرفت .
(137) از اين روى هر يك از مشايخ طريقت آنچه را از آداب و رسوم صلاح ديده در برنامه سير و سلوك گذاشته و بمريدان خود دستور داده است و تدريجا برنامه وسيع و مستقلى بوجود آمده است .
مانند مراسم سر سپردگى و تلقين ذكر و خرقه و استعمال موسيقى وغنا و وجددرموقع ذكروگاهى در بعضى سلسله ها كار بجائى كشيده كه شريعت در سويى قرار گرفته و طريقت در سوى ديگر و طرفداران اين روش عملا بباطنيه ملحق شده اند ولى با ملاحظه موازين نظرى شيعه آنچه از مدارك اصلى اسلام ( كتاب و سنت ) ميتوان استفاده نمود خلاف اين است و هرگز ممكن نيست بيانات دينى باين حقيقت راهنمائى نكند يا در روشن كردن برخى از برنامه هاى آن اهمال ورزد يا در مورد كسى ( هر كه باشد )از واجبات و محرمات خود صرفنظر نمايد .
3 - راهنمائى كتاب و سنت بعرفان نفس و برنامه آن
خداى متعال در چندين جا از كلام خود امر ميكند كه مردم در قرآن تدبر ودنباله گيرى كنند و بمجرد ادراك سطحى قناعت ننمايند و در آيات بسيارى جهان آفرينش و هر چه را كه در آن است ( بياستثناء ) آيات و علامات و نشانه هاى خود معرفى ميكند .
با كمى تعمق و تدبر در معنى آيه و نشانه روشن ميشود كه آيه و نشانه از اين جهت آيه و نشانه است كه ديگرى را نشان دهد نه خود را مثلا چراغ قرمز كه علامت خطرنصب ميشود كسى كه با ديدن آن متوجه خطر ميشود چيزى جز خطر در نظرش نيست و توجهى بخود چراغ ندارد و اگردر شكل چراغ يا ماهيت شيشه يا رنگ آن فكركند در متفكره خود صورت چراغ يا شيشه يا رنگ را دارد نه مفهوم خطر را .
بنابراين اگر جهان و پديده هاى جهان همه و از هر روى آيات و نشانه هاى خداى جهان باشند هيچ استقلال وجودى از خود نخواهند داشت و از هر روى كه ديده شوند جز خداى پاك را نشان نخواهند داد و كسيكه بتعليم و هدايت قرآن با چنين چشمى بچهره جهان و جهانيان نگاه ميكند چيزى جز خداى پاك درك نخواهد كرد و بجاى اين زيبائى كه ديگران در نمود دلرباى جهان مييابند وى زيبائى و دلربائى نامتناهى خواهد ديد كه از دريچه تنك جهان , خود نمائى و تجلى مينمايد و آن وقت است كه خرمن هستى خود را به تاراج داده دل را بدست محبت خدائى ميسپارد .
اين درك چنانكه روشن است بوسيله چشم و گوش وحواس ديگر يا بوسيله خيال ياعقل نيست زيرا خود اين وسيله ها و كار آنها نيز آيات و نشانه ها ميباشند و در اين دلالت و هدايت مغفول عنه هستند .
(138)اين راهرو كه هيچ همتى جز ياد خدا و فراموش نمودن همه چيز ندارد وقتيكه ميشنودخداى متعال در جاى ديگر از كلام خود ميفرمايد ( اى كسانيكه ايمان آورده ايد نفس خود را دريابيد وقتيكه شما راه را يافتيد ديگران كه گمراه ميشوند بشما زيانى نخواهند رسانيد ) سوره مائده آيه 105 , خواهد فهميد كه يگانه شاهراهى كه هدايتى واقعى و كامل را در بر دارد همان راه نفس او است و راهنماى حقيقى وى كه خداى اوست او را موظف ميدارد كه خود را بشناسد و همه راهها را پشت سر انداخته راه نفس خود را در پيش گيرد و بخداى خود از دريچه نفس خود نگاه كند كه مطلوب واقعى خود را خواهد يافت .
و از اين روى پيغمبر اكرم (ص ) ميفرمايد : هر كه خود را شناخت خدا را شناخت (139) و نيز ميفرمايد كسانى از شما خدا را بهتر ميشناسد كه خود را بهتر شناسد (140) .
و اما برنامه سير و سلوك اين راه آيات قرآنى بسيارى است كه بياد خدا امرميكند مانند اينكه ميفرمايد ( مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم ) سوره بقره آيه 152 و غير آن و اعمال صالحه اى است كه كتاب و سنت تفصيل داده اند و در اختتام آن فرموده اند (از پيغمبر خود پيروى كنيد) سوره احزاب آيه 21 و چگونه ممكن و متصور است اسلام راهى را راه خدا تشخيص دهد و مردم را به پيمودن آن توصيه نكند يا آنرا بشناساند ولى از بيان برنامه آن غفلت كند يا اهمال ورزد و حال آنكه خداى متعال دركلام خود ميفرمايد (ما قرآن را بسوى تو نازل كرديم درحاليكه بيان روشنى است نسبت بهر چيزى كه بدين و دنياى مردم ارتباط دارد ) سوره نحل آيه 89 .
بخش سوم
اعتقادات اسلامى از نظر شيعه دوازده امامى
خدا شناسى
1 - نظرى بجهان از راه هستى و واقعيت - ضرورت وجود خدا .
2 - نظرى ديگر از راه ارتباط انسان و جهان - خاتمه فصل وحدانيت خدا .
3 - ذات و صفت .
4 - معنى صفات خداوندى 5 - توضيح بيشترى در معنى صفات 6 - صفات فعل 7 - قضا و قدر 8 - انسان و اختيار
1 - نظرى بجهان از راه هستى و واقعيت - ضرورت وجود خدا
درك و شعور انسان كه با پيدايش او توأ م است در نخستين گامى كه برميدارد هستى خداى جهان و جهانيان را بر وى روشن ميسازد .
زيرا برغم آنان كه در هستى خود و در همه چيز اظهار شك و ترديد ميكنند و جهان هستى را خيال و پندارمينامند ما ميدانيم يكفرد انسان در آغازپيدايش خود كه با درك و شعور توأ م است , خود و جهان را مييابد يعنى شك ندارد كه ( او هست و چيزهاى ديگرى جز او هست ) و تا انسان انسان است اين درك و علم در او هست و هيچگونه ترديدى بر نميدارد و تغيير نميپذيرد .
اين واقعيت و هستى كه انسان در برابر سوفسطى و شكاك اثبات ميكند ثابت است و هرگز بطلان نميپذيرد يعنى سخن سوفسطى و شكاك كه در حقيقت نفى واقعيت ميكند هرگز و هيچگاه درست نيست پس جهان هستى واقعيت ثابتى دربر دارد .
ولى هر يك از اين پديده هاى واقعيت دار كه در جهان ميبينيم دير يا زودواقعيت را از دست ميدهد و نابود ميشود و از اينجا روشن ميشود كه جهان مشهود و اجزاء آن خودشان عين واقعيت ( كه بطلان پذير نيست ) نيستند بلكه بواقعيتى ثابت تكيه داده با آن واقعيت , واقعيتدار ميشوند و بواسطه آن داراى هستى ميگردند و تا با آن ارتباط و اتصال دارند با هستى آن هستند و همين كه از آن بريدند نابود ميشوند (141) ما اين واقعيت ثابت بطلان ناپذير را ( واجب الوجود ) خدا ميناميم .
2 - نظرى ديگر از راه ارتباط انسان و جهان
راهى كه در فصل گذشته براى اثبات وجود خدا پيموده شد , راهى است بسيار ساده وروشن كه انسان با نهاد خدادادى خود آن را ميپيمايد و هيچگونه پيچ و خم نداردولى بيشتر مردم بواسطه اشتغال مداوم كه بماديات دارند و استغراقى كه در لذائذ محسوسه پيدا كرده اند رجوع بنهاد خدادادى و فطرت ساده و بيآلايش برايشان بسيار سخت و سنگين ميباشد .
از اين روى اسلام كه آئين پاك خود را همگانى معرفى ميكند و همه را در برابرمقاصد دينى مساوى ميداند اثبات وجود خدا را با اينگونه مردم از راه ديگر در ميان مينهد و از همان راهى كه فطرت ساده را از توجه مردم بدور داشته با ايشان سخن گفته خدا را ميشناساند .
قرآن كريم خدا شناسى را از راههاى مختلف بعامه مردم تعليم ميدهد و بيشتر از همه افكارشان را به آفرينش جهان و نظامى كه در جهان حكومت ميكند معطوف ميدارد و به مطالعه آفاق و انفس دعوت مينمايد زيرا انسان در زندگى چند روزه خود هر راهى را پيش گيرد و در هر حالى كه مستغرق شود از جهان آفرينش و نظامى كه در آن حكومت ميكند بيرون نخواهد بود و شعور و ادراك وى از تماشاى صحنه شگفت آور آسمان و زمين چشم نخواهد پوشيد .
اين جهان پهناور هستى (142) كه پيش چشم ما است ( چنانكه ميدانيم ) هر يك ازاجزاء آن و مجموع آنها پيوسته در معرض تغيير و تبديل ميباشد و هر لحظه در شكل تازه و بيسابقه اى جلوه ميكند .
و تحت تأ ثير قوانين استنثاء ناپذير لباس تحقق ميپوشد و از دورترين كهكشانها گرفته تا كوچكترين ذره اى كه اجزاء جهان را تشكيل ميدهد هر كدام متضمن نظامى است واضح كه با قوانين استثناء ناپذير خود بطور حيرت انگيزى در جريان ميباشدو شعاع عملى خود را از پستترين وضع بسوى كاملترين حالات سوق ميدهد و به هدف كمال ميرساند .
و بالاتر از نظامهاى خصوصى نظامهاى عموميتر و بالاخره نظام همگانى جهانى كه اجزاء بيرون از شمار جهان را بهمديگر ربط ميدهد و نظامهاى جزئى را بهم ميپيوندد و درجريان مداوم خود هرگز استثناء نميپذيرد و اختلال برنميدارد .
نظام آفرينش اگر انسانى را مثلا در زمين جاى ميدهد ساختمان وجودش را طورى تركيب ميكند كه با محيط زندگى خود سازش كند و محيط زندگى ويرا طورى ترتيب ميدهد كه مانند دايه اى با مهر و عطوفت بپرورشش پرداخته آفتاب و ماه وستارگان و آب و خاك و شب و روز و فصول سال و ابر و باد و باران و گنجينه هاى زير زمينى و روى زمين و بالاخره همه سرمايه نيروى خود را در راه آسايش و آرامش خاطر وى گذاشته بكار ميبندد .
ما چنين ارتباط و سازشى را ميان هر پديده و ميان همسايگان دور و نزديك و خانه اى كه در آن زندگى ميكند مييابيم .
اينگونه پيوستگى و بهم بستگى در تجهيزات داخلى هر يك از پديده هاى جهان نيز پيدا است .
آفرينش اگر براى انسان نان داده براى تحصيل آن پاى و براى گرفتن آن دست و براى خوردن آن دهان وبراى جويدن آن دندان داده است و آن را با يك رشته وسائليكه مانند حلقه هاى زنجير بهم پيوسته اندبهدف كمالى اين آفريده ( بقاء و كمال ) مرتبط ساخته است .
دانشمندان جهان ترديد ندارند كه روابط بيپايان كه در اثر تلاش علمى چندين هزارساله خود بدست آورده اند طليعه ناچيزى است كه از اسرار آفرينش كه دنباله هاى تمام نشدنى بدنبال خود دارد و هر معلوم تازه اى مجهولات بيشمارى را به بشر اخطار ميكند .
آيا ميتوان گفت اين جهان پهناور هستى كه سرتاسر اجزاء آن جدا جدا و در حال وحدت و اتصال با استحكام و اتفاق حيرت انگيز خود از يك علم و قدرت نامتناهى حكايت ميكند , آفريدگارى نداشته و بيجهت و سبب بوجود آمده است ؟ آيا اين نظامهاى جزئى و كلى و بالاخره نظام همگانى جهانى كه با ايجاد رابطه هاى محكم و بيشمار جهان را يكواحد بزرگ قرار داده و با قوانين استثناء ناپذير و دقيق خود در جريان است همه و همه بدون نقشه و بحسب اتفاق و تصادف بوده ؟ يا هر يك از اين پديده ها و محيطهاى كوچك و بزرگ جهان براى خود پيش از
ادامه امطلب...»
موضوع: <-PostCategory->
برچسب:, 12:21
بسم الله الرحمن الرحيم
اين كتاب كه بنام شيعه در اسلام ناميده ميشود , هويت واقعى مذهب تشيع راكه يكى از دو مذهب بزرگ اسلامى ( تشيع و تسنن ) است بيان ميكند .
كيفيت پيدايش و نشو و نماى تشيع , طرز تفكر مذهبى شيعه , معارف اسلامى ازنظر شيعه :
مقدمه :
دين ترديد نيست در اينكه هر يك از افراد انسان در زندگى طبعا بهمنوعان خود گرائيده درمحيط اجتماع و زندگى دسته جمعى اعمالى انجام ميدهد و كارهائيكه انجام ميدهد از همديگربيگانه و بيرابطه نيستند و اعمال گوناگون وى مانند خوردن و نوشيدن و خواب و بيدارى و گفتن و شنيدن و نشستن و راه رفتن و اختلاطها و معاشرتها در عين حال كه صورتا از همديگر جدا و متميز ميباشند با همديگر ارتباط كامل دارند , هر كارى را در هر جا و بدنبال هر كار ديگر نميشود كرد بلكه حسابى در كار است .
پس اعمالى كه انسان در مسير زندگى انجام ميدهد تحت نظامى است كه از آن تخطى نميكند و در حقيقت از يك نقطه مشخصى سرچشمه ميگيرد و آن اينست كه انسان ميخواهد يك زندگى سعادتمندانه داشته باشد كه در آن تا ميتواند كامروا بوده به خواسته و آرزوهاى خود برسد .
و به عبارتى ديگر تا ميتواند نيازمنديهاى خود را از جهت بقاء وجود به طور كاملترى رفع نمايد .
و از اينجاست كه انسان پيوسته اعمال خود را به مقررات و قوانينى كه بدلخواه خود وضع كرده يا از ديگران پذيرفته تطبيق ميكند و روش معينى در زندگى خود اتخاذ مينمايد , براى تهيه وسايل زندگى كار ميكند زيرا تهيه وسايل زندگى را يكى از مقررات ميداند , براى التذاذ ذائقه و رفع گرسنگى و تشنگى غذا ميخورد و آب ميآشامد زيرا كه خوردن و آشاميدن را براى بقا سعادتمندانه خود ضرورى ميشمارد و به همين قرار .
.
.
قوانين و مقررات نامبرده كه در زندگى انسان حكومت ميكند بيك اعتقاد اساسى استوارند و انسان در زندگى خود بآن نكته تكيه داده است و آن تصورى است كه انسان از جهان هستى كه خود نيز جزئى از آن است دارد و قضاوتى است كه در حقيقت آن ميكند و اين مسئله با تأ مل در افكار مختلفى كه مردم در حقيقت جهان دارند بسيار روشن است , كسانى كه جهان هستى را همين جهان مادى محسوس و انسان را نيز پديده اى صد در صد مادى ( كه با دميده شدن حيات پيدا و با مرگ نابود ميشود ) ميدانند روش شان در زندگى اينست كه خواسته هاى مادى و لذائذ چند روزه دنيوى خود را تامين كنندو همه مساعى شان در اين راه مبذول است كه شرائط و عوامل طبيعت را براى خودرام سازند .
و كسانيكه مانند عامه بت پرستان جهان طبيعت را آفريده خدائى بالاتر از طبيعت ميدانند كه جهان بويژه انسان را آفريده و غرق نعمتهاى گوناگون خود ساخت تا ازنيكيهاى وى برخودار شوند اينان برنامه زندگى را طورى تنظيم ميكنند كه خوشنودى خدا را جلب كنند و موجبات خشم او را فراهم نياورند چه اگر خدا را خوشنود كنندنعمت خود را برايشان فراوان و پاينده و اگر خشمگين سازند نعمت خود را از دستشان خواهد گرفت .
و كسانيكه علاوه بر ايمان تنها بخدا براى انسان زندگانى جاودانى قائل بوده او را مسئول خوب و بد اعمالش ميدانند و در نتيجه روز باز خواست و پاداش ( روز قيامت ) اثبات ميكنند مانند مجوس و يهود و نصارى و مسلمين , در زندگى خود راهى را ميخواهند بپيمايند كه اين اصل اعتقادى در آن مراعات شود و سعادت اين سرا و آن سرا را تامين نمايد .
مجموع اين اعتقاد و اساس ( اعتقاد در حقيقت انسان جهان ) و مقررات متناسب با آن در مسير زندگى مورد عمل قرار ميگيرد دين ناميده ميشود و اگر انشعاباتى دردين پيدا آيد هر شعبه را مذهب مينامند مانند مذهب تسنن ومذهب تشيع در اسلام و مذهب ملكانى و مذهب نسطورى در مسيحيت .
بنابر آنچه گذشت هرگز انسان ( اگر چه بخدا نيز معتقد نباشد ) از دين ( برنامه زندگى كه بر اصل اعتقادى استوار است ) مستغنى نيست .
پس دين همان روش زندگى است و از آن جدائى ندارد .
قرآن كريم معتقد است كه بشر از دين گريزى ندارد و آن راهى است كه خداى متعال براى بشر باز كرده كه با پيمودن آن بوى برسند منتهى امر كسانى كه دين حق ( اسلام ) را پذيرفته براستى راه خدا را ميپيمايند و كسانيكه دين حق را نپذيرفته اند راه خدا را كج كرده عوضى گرفته اند (1) اسلام - اسلام در لغت بمعنى تسليم و گردن گذارى است و قرآن كريم دينى را كه بسوى آن دعوت ميكند از اين روى اسلام ناميده كه برنامه كلى آن تسليم شدن انسان است بخداى جهان و جهانيان (2) كه در اثر اين تسليم پرستش نكند جز خداى يگانه را و طاعت نكند جز فرمان او را .
چنانكه قرآن كريم خبر ميدهد اولين كسى كه اين دين را اسلام و پيروان آن را مسلمان ناميد حضرت ابراهيم عليه السلام بود .
(3) شيعه - شيعه كه در اصل لغت بمعنى پيرو ميباشد بكسانى گفته ميشود كه جانشينى پيغمبر اكرم (ص ) را حق اختصاصى خانواده رسالت ميدانند و در معارف اسلام پيرو مكتب اهل بيت ميباشند .
(4)
كيفيت پيدايش و نشو و نماى شيعه بخش اول
الف - كيفيت پيدايش 1 - آغاز پيدايش شيعه و كيفيت آن 2 - سبب جدا شدن اقليت شيعه از اكثريت سنى و بروز اختلاف 3 - دو مسئله جانشينى و مرجعيت علمى 4 - روش سياسى خلافت انتخابى و مغايرت آن با نظر شيعه 5 - انتهاء خلافت باميرالمؤمنين و روش آن حضرت 6 - بهره بردارى كه شيعه از خلافت پنجساله على (ع ) داشت 7 - انتقال خلافت معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثى 7 - سخت ترين روزگار براى شيعه 9 - استقرار سلطنت بنياميه 10 - شيعه در قرن دوم هجرى 11 - شيعه در قرن سوم هجرى 12 - شيعه در قرن چهارم هجرى 13 - شيعه در قرن پنجم تا نهم هجرى 14 - شيعه در قرن دهم تا يازدهم هجرى 15 - شيعه در قرن 12 - 14 هجرى .
1 - آغاز پيدايش شيعه و كيفيت آن :
آغاز پيدايش شيعه را كه براى اولين بار بشيعه على (ع ) ( اولين پيشوا ازپيشوايان اهل بيت (ع ) ) معروف شدند همان زمان حيات پيغمبر اكرم بايد دانست و جريان ظهور و پيشرفت دعوت اسلامى در بيست و سه سال زمان بعثت موجبات زيادى در برداشت كه طبعا پيدايش چنين جمعيتى را در ميان ياران پيغمبر اكرم (ص ) (5) ايجاب ميكرد .
1 - پيغمبر اكرم در اولين روزهاى بعثت كه بنص قرآن مأ موريت يافت كه خويشان نزديكتر خود را بدين خود دعوت كند (6) صريحا بايشان فرمود كه هر يك از شما باجابت من سبقت گيرد وزير و جانشين و وصى من است .
على عليه السلام پيش از همه مبادرت نموده اسلام را پذيرفت و پيغمبر اكرم ايمان او را پذيرفت و وعده هاى خود را (7) تقبل نمود و عادتا محال است كه رهبر نهضتى در اولين روز نهضت و قيام خود يكى از ياران نهضت را بسمت وزيرى و جانشينى به بيگانگان معرفى كند ولى بياران و دوستان سرتا پا فداكار خود نشناساند يا تنها او را باامتياز وزيرى و جانشينى بشناسد و بشناساند ولى در تمام دوره زندگى و دعوت خود , او را از وظائف وزيرى معزول و احترام مقام جانشينى او را ناديده گرفته و هيچگونه فرقى ميان او و ديگران نگذارد .
2 - پيغمر اكرم (ص ) بموجب چندين روايت مستفيض و متواتركه سنى و شيعه روايت كرده اند تصريح فرموده كه على عليه السلام (8) در قول و فعل خود , از خطا و معصيت مصون است هر سخنى كه گويد و هر كارى كه كند با دعوت دينى مطابقت كامل دارد و داناترين (9) مردم است بمعارف و شرايع اسلام .
3 - على عليه السلام خدمات گرانبهائى انجام داده و فداكاريهاى شگفت انگيزى كرده بود مانند خوابيدن در بستر پيغمبر اكرم در شب هجرت (10) و فتوحاتى كه در جنگهاى بدرو احد و خندق و خيبر بدست وى صورت گرفته بود كه اگر پاى وى در يكى از اين وقايع در ميان نبود اسلام و اسلاميان بدست دشمنان حق ريشه كن شده بودند .
(11) 4 - جريان غدير خم كه پيغمبر اكرم (ص ) در آنجا على (ع ) را بولايت عامه مردم نصب و معرفى كرده و او را مانند خود متولى قرار داده بود (12) بديهى است اين چندين امتيازات و فضائل اختصاصى ديگر كه مورد اتفاق همگان بود (13) و علاقه مفرطى (14) كه پيغمبر اكرم بعلى (ع ) داشت طبعا عده اى از ياران پيغمبر اكرم را كه شيفتگان فضيلت و حقيقت بودند بر اين وا ميداشت كه على (ع )را دوست داشته بدورش گرد آيند و از وى پيروى كنند چنانكه عده اى را بر حسد و كينه آنحضرت واميداشت .
گذشته از همه اينها نام ( شيعه على ) و ( شيعه اهل بيت ) در سخنان پيغمبر اكرم (ص ) بسيار ديده ميشود .
(15)
2 - سبب جدا شدن اقليت شيعه از اكثريت سنى و بروز اختلاف
هواخواهان و پيروان على (ع ) نظر به مقام و منزلتى كه آنحضرت پيش پيغمبر اكرم (ص ) و صحابه و مسلمانان داشت مسلم ميداشتند كه خلافت و مرجعيت پس از رحلت پيغمبر اكرم از آن على (ع ) ميباشد و ظواهر اوضاع و احوال نيز جز حوادثى كه در روزهاى بيمارى پيغمبر اكرم (ص ) بظهور پيوست (16) نظر آنان را تأ ييد ميكرد .
ولى بر خلاف انتظار آنان درست در حاليكه پيغمبر اكرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بيت و عده اى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهيزاتى بودند كه خبر يافتند عده اى ديگر كه بعدا اكثريت را بردند با كمال عجله و بيآنكه با اهل بيت و خويشاوندان پيغمبر اكرم و هوادارانشان مشورت كنند و حتى كمترين اطلاعى بدهند از پيش خود در قيافه خيرخواهى براى مسلمانان خليفه معين نموده اندوعلى و يارانش را در برابركارى انجام يافته قرارداده اند (17) على (ع ) و هواداران او مانند عباس و زبير و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ ازدفن پيغمبر اكرم (ص ) و اطلاع از جريان امر در مقام انتقاد برآمده بخلافت انتخابى و كارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نيزكردند ولى پاسخ شنيدند كه صلاح مسلمانان در همين بود .
(18) اين انتقاد و اعتراف بود كه اقليتى را از اكثريت جدا كرد و پيروان على (ع ) را بهمين نام ( شيعه على ) بجامعه شناسانيد و دستگاه خلافت نيز بمقتضاى سياست وقت مراقب بود كه اقليت نامبرده باين نام معروف نشوند و جامعه بدو دسته اقليت و اكثريت منقسم نگردد بلكه خلافت را اجماعى ميشمردند و معترض را متخلف از بيعت و متخلف از جماعت مسلمانان ميناميدند و گاهى با تعبيرات زشت ديگر ياد ميكردند (19) البته شيعه همان روزهاى نخستين محكوم سياست وقت شده نتوانسته با مجرد اعتراض كارى از پيش ببرد و على (ع ) نيز بمنظور رعايت مصلحت اسلام و مسلمين و نداشتن نيروى كافى دست بيك قيام خونين نزد ولى جمعيت معترضين از جهت عقيده تسليم اكثريت نشدند و جانشينى پيغمبر اكرم (ص )و مرجعيت علمى را حق مطلق على (ع ) ميدانستند (20) و مراجعه علمى و معنوى را تنها بآن حضرت روا ميديدند و بسوى او دعوت ميكردند .
(21)
3 - دو مسئله جانشينى و مرجعيت علمى
شيعه طبق آنچه از تعاليم اسلامى بدست آورده بود معتقد بود كه آنچه براى جامعه دردرجه اول اهميت است روشن شدن تعاليم اسلام و فرهنگ دينى است (22) و در درجه تالى آن , جريان كامل آنها را در ميان جامعه ميباشد .
و بعبارت ديگر اولا افراد جامعه بجهان و انسان با چشم واقع بينى نگاه كرده وظائف انسانى خود را ( بطورى كه صلاح واقعى است بدانند و بجا آورند اگرچه مخالف دلخواهشان باشد .
ثانيا يك حكومت دينى نظم واقعى اسلامى را در جامعه حفظ و اجراء نمايد و بطوريكه مردم كسى را جز خدا نپرستند و از آزادى كامل و عدالت فردى و اجتماعى برخوردارشوند .
و اين دو مقصود بدست كسى بايد انجام يابد كه عصمت و مصونيت خدائى داشته باشد و گرنه ممكن است كسانى مصدر حكم يا مرجع علم قرار گيرند كه در زمينه وظائف محوله خود از انحراف فكر يا خيانت سالم نباشند و تدريجا ولايت عادل آزادى بخش اسلامى بسلطنت استبدادى و ملك كسرائى و قيصرى تبديل شود و معارف پاك دينى مانند معارف اديان ديگر دستخوش تحريف و تغيير دانشمندان بوالهوس و خودخواه گردد و تنها كسى كه بتصديق پيغمبر اكرم در اعمال و اقوال خود مصيب و روش او با كتاب خدا و سنت پيغمبر مطابقت كامل داشت همان على (ع ) بود .
(23) و اگر چنانكه اكثريت ميگفتند قريش با خلافت حقه على مخالف بودند لازم بودمخالفين را بحق وادارند و سركشان را بجاى خود بنشانند چنانكه با جماعتى كه دردادن زكات امتناع داشتند , جنگيدند و از گرفتن زكات صرفنظر نكردند نه اينكه از ترس مخالفت قريش حق را بكشند .
آرى آنچه شيعه را از موافقت با خلافت انتخابى بازداشت ترس از دنباله ناگوار آن يعنى فساد روش حكومت اسلامى و انهدام اساس تعليمات عاليه دين بود اتفاقا جريان بعدى حوادث نيز اين عقيده ( يا پيش بينى ) را روز بروز روشنتر ميساخت و در نتيجه شيعه نيز در عقيده خود استوارتر ميگشت و يا اينكه در ظاهر با نفرات ابتدائى انگشت شمار خود بهضم اكثريت رفته بود و در باطن باخذ تعاليم اسلامى از اهل بيت و دعوت بطريقه خود اصرار ميورزيدند در عين حال براى پيشرفت و حفظ قدرت اسلام مخالفت علنى نميكردند و حتى افراد شيعه دوش بدوش اكثريت بجهادميرفتند و در امور عامه دخالت ميكردند و شخص على در موارد ضرورى اكثريت را بنفع اسلام راهنمائى مينمود .
(24)
4 - روش سياسى خلافت انتخابى و مغايرت آن با نظر شيعه
شيعه معتقد بود كه شريعت آسمانى اسلام كه مواد آن در كتاب خدا و سنت پيامبراكرم روشن شده تا روز قيامت باعتبار خود باقى و هرگز قابل تغيير نيست .
(25) و حكومت اسلامى با هيچ عذرى نميتواند از اجراء كامل آن سرپيچى نمايد تنها وظيفه حكومت اسلامى اينست كه با شورى در شعاع شريعت بسبب مصلحت وقت تصميماتى بگيرد ولى از جريان بيعت سياست آميز شيعه و همچنين از جريان حديث دوات و قرطاس كه در آخرين روزهاى بيمارى پيغمبر اكرم اتفاق افتاد پيدا بود كه گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابى معتقدند كه كتاب خدا مانند يك قانون اساسى محفوظ بماند ولى سنت و بيانات پيغمبراكرم را در اعتبار خود ثابت نميدانند بلكه معقتدند كه حكومت اسلامى ميتواند بسبب اقتضاى مصلحت از اجراء آنها صرفنظر نمايد .
و اين نظر با روايتهاى بسيارى كه بعدا در حق صحابه نقل شد( صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحت بينى خود اگر اصابت كنند مأ جور و اگرخطا كنند معذور ميباشند ) تأ ييد گرديد و نمونه بارز آن وقتى اتفاق افتاد كه خالد بن وليد يكى از سرداران خليفه شبانه در منزل يكى از معارف مسلمانان ( مالك نويره ) مهمان شد و مالك را غافل گير نموده كشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانيد و همان شب با زن مالك همبستر شد و بدنبال اين جنايتهاى شرم آورخليفه بعنوان اينكه حكومت وى بچنين سردارى نيازمند است مقررات شريعت را در حق خالد اجراء نكرد (26) و همچنين خمس را از اهل بيت و خويشان پيغمبر اكرم بريدند (27) و نوشتن احاديث پيغمبر اكرم بكلى قدغن شد واگر درجائى حديث مكتوب كشف يا از كسى گرفته ميشد آنرا ضبط كرده ميسوزانيدند (28) و اين قدغن در تمام زمان خلفاء راشدين تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى (99-102) استمرار داشت (29) و در زمان خلافت خليفه دوم (13-25ق ) اين سياست روشنتر شدو مقام خلافت عده اى از مواد شريعت را مانند حج تمتع و نكاح متعه و گفتن حى على خير العمل در اذان نماز ممنوع ساخت (30) و نفوذ سه طلاق را داير كرد و نظاير آنها (31) در خلافت وى بود كه بيت المال در ميان مردم با تفاوت تقسيم شد (32)كه بعدا در ميان مسلمانان اختلاف طبقاتى عجيب و صحنه هاى خونين دهشتناكى بوجود آورد و در زمان وى معاويه در شام با رسومات سلطنتى كسرى و قيصر حكومت ميكرد و خليفه او را كسراى عرب ميناميد معترض حالش نميشد .
خليفه دوم بسال 23 هجرى قمرى بدست غلامى ايرانى كشته شد و طبق رأ ى اكثريت شوراى شش نفرى كه بدستور خليفه منعقد شد خليفه سوم زمام امور را بدست گرفت وى در عهد خلافت خود خويشاوندان اموى خود را بمردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و ساير بلاد اسلامى زمام امور را بدست ايشان سپرد (33) ايشان بناى بيبند و بارى گذاشته آشكارا بستم و بيداد و فسق و فجور و نقض قوانين جاريه اسلامى پرداختند , سيل شكايتها از هر سوى بدار الخلافه سرازير شد ولى خليفه كه تحت تأ ثير كنيزان اموى خود و خاصه مروان بن حكم (34) قرار داشت بشكايتهاى مردم ترتيب اثر نميداد بلكه گاهى هم دستور تشديد و تعقيب شاكيان را صادر ميكرد (35)و بالاخره بسال 35 هجرى مردم بر وى شوريدند و پس از چند روز محاصره و زد و خورد وى را كشتند - خليفه سوم در عهد خلافت خود حكومت شام را كه در رأ س آن از خويشاوندهاى اموى او معاويه قرار داشت بيش از بيش تقويت ميكرد و در حقيقت سنگينى خلافت در شام متمركز بود و تشكيلات مدينه كه دارلخلافه بود جز صورتى در بر نداشت (36) .
خلافت خليفه اول با انتخاب اكثريت صحابه و خليفه دوم با وصيت خليفه اول و خليفه سوم با شوراى شش نفرى كه اعضاء و آئين نامه آنرا خليفه دوم تعيين و تنظيم كرده بود مستقر شد .
و روى هم رفته سياست سه خليفه كه بيست و پنج سال خلافت كردند در اداره امور اين بود كه قوانين اسلامى بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت كه مقام خلافت تشخيص دهد , در جامعه اجراء شود و در معارف اسلامى اين بود كه تنها قرآن بياينكه تفسير شود يا مورد كنجكاوى قرارگيرد خوانده شود و بيانات پيغمبر اكرم (ص ) ( حديث ) بياينكه روى كاغذ بيايد روايت شود و از حد و زبان و گوش تجاوز نكند .
كتابت بقرآن كريم انحصار داشت و در حديث ممنوع بود (37) پس از جنگ يمامه كه در سال 12 هجرى قمرى خاتمه يافت و گروهى از صحابه كه قارى قرآن بودند در آن جنگ كشته شدند عمر بن الخطاب به خليفه اول پيشنهاد ميكند .
آيات قرآن در يك مصحف جمع آورى شود وى در پيشنهاد خود ميگويد اگر جنگى رخ دهد و بقيه حاملان قرآن كشته شوند قرآن از ميان ما خواهد رفت بنابراين لازمست آيات قرآنى را در يك مصحف جمع آورى كرده بقيد كتابت در بياوريم (38) اين تصميم را در قرآن كريم گرفتند با اينكه حديث پيغمبراكرم (ص ) كه تالى قرآن بود نيز با همان خطر تهديد ميشد و از مفاسد نقل بمعنى وزياده و نقيصه و جعل و فراموشى در امن نبود ولى توجهى به نگهدارى حديث نميشد بلكه كتاب آن ممنوع و هر چه بدست ميافتاد سوزانيده ميشد تا در اندك زمانى كار بجائى كشيد كه در ضروريات اسلام مانند نماز روايات متضاد بوجود آمد و در ساير رشته هاى علوم در اين مدت قدمى برداشته نشد و آنهمه تقديس و تمجيد كه در قرآن و بيانات پيامبر اكرم نسبت بعلم وتأ كيد و ترغيب در توسعه علوم وارد شده بياثر ماند و اكثريت مردم سرگرم فتوحات پيدر پى اسلام و دلخوش به غنائم فزون از حد كه از هر سو بجزيرة العرب سرازير ميشد بودند و ديگر عنايتى بعلوم خاندان رسالت كه سر سلسله شان على عليه السلام بود و پيغمبر اكرم (ص ) او را آشناترين مردم بمعارف اسلام و مقاصد قرآن معرفى كرده بود نشد حتى در قضيه جمع قرآن ( با اينكه ميدانستند پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص ) مدتى در كنج خانه نشسته و مصحف را جمع آورى نموده است ) وى را مداخله ندادند حتى نام او را نيز بزبان نياوردند (39) اينها و نظاير اينها امورى بود كه پيروان على (ع ) را در عقيده خود راسختر و نسبت بجريان امور هشيارتر ميساخت و روز بروز بر فعاليت خود ميافزودند .
على نيز كه دستش از تربيت عمومى مردم كوتاه بود بتربيت خصوصى افراد ميپرداخت .
در اين بيست و پنج سال سه تن از چهار نفر ياران على (ع ) كه در همه احوال در پيروى اوثابت قدم بودند ( سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد ) درگذشتند ولى جمعى از صحابه و گروه انبوهى از تابعين در حجاز و يمن و عراق و غير آنها درسلك پيروان على درآمدند و در نتيجه پس از كشته شدن خليفه سوم از هر سوى بآن حضرت روى نموده و بهر نحو كه بود با وى بيعت كردند و وى را براى خلافت برگزيدند .
5 - انتهاء خلافت باميرالمؤمنين على (ع ) و روش آن حضرت
خلافت على (ع ) در اواخر سال سى و پنج هجرى قمرى شروع شد و تقريبا چهار سال و 5 ماه ادامه يافت .
على (ع ) در خلافت رويه پيغمبر اكرم (ص ) را معمول ميداشت (40) و غالب تغييراتى را كه در زمان خلافت پيشينيان پيدا شده بود بحالت اولى برگردانيد و عمال نالايق راكه زمام امور را در دست داشتند از كار بركنار كرد(41) و در حقيقت يك نهضت انقلابى بود و گرفتاريهاى بسيارى در بر داشت .
على عليه السلام نخستين روز خلافت در سخنرانى كه بمردم نمود چنين گفت آگاه باشيد گرفتارى كه شما مردم هنگام بعثت پيغمبر خدا داشتيد امروز دوباره بسوى شما برگشته و دامن گيرتان شده است .
بايد درست زير و روى شويد و صاحبان فضيلت كه عقب افتاده اند پيش افتند و آنان كه بناروا پيشى ميگرفتند عقب افتند ( حق است و باطل هر كدام اهلى دارد بايد از حق پيروى كرد ) اگر باطل بسيار است چيز تازه اى نيست و اگر حق كم است گاهى كم نيز پيش ميافتند و اميد پيشرفت نيز هست .
البته كم اتفاق ميافتد كه چيزى كه پشت بانسان كند دوباره برگشته و روى نمايد (42) على عليه السلام بحكومت انقلابى خود ادامه داد و چنانكه لازم طبيعت هر نهضت انقلابى است عناصر مخالف كه منافعشان بخطر ميافتد از هر گوشه و كنار سربمخالفت برافراشتند و بنام خونخواهى خليفه سوم جنگهاى داخلى خونينى بر پا كردند كه تقريبا در تمام مدت خلافت على (ع ) ادامه داشت - بنظر شيعه مسببين اين جنگهاى داخلى جز منافع شخصى منظورى نداشتند و خون خواهى خليفه سوم دستاويزعوام فريبانه اى بيش نبود و حتى سوء تفاهم نيز در كار نبود .
(43) سبب جنگ اول كه جنگ جمل ناميده ميشود غائله اختلاف طبقاتى بود كه از زمان خليفه دوم در تقسيم مختلف بيت المال پيدا شده بود .
على (ع ) پس از آنكه بخلافت شناخته شد مالى در ميان مردم بالسويه قسمت فرمود (44) چنانكه سيرت پيغمبر اكرم نيز همان گونه بود و اين روش زبير و طلحه را سخت برآشفت و بناى تمرد گذاشتند و بنام زيارت كعبه از مدينه بمكه رفتند و ام المؤمنين عائشه را كه در مكه بود و با على (ع ) ميانه خوبى نداشت با خود همراه ساخته بنام خونخواهى خليفه سوم نهضت و جنگ خونين جمل را بر پا كردند .
(45) با اينكه همين طلحه و زبير هنگام محاصره و قتل خليفه سوم در مدينه بودند از وى دفاع نكردند (46) و پس از كشته شدن وى اولين كسى بودند كه از طرف خودو مهاجرين بعلى بيعت كردند (47) و همچنين ام المؤمنين عائشه خود از كسانى بودكه مردم را به قتل خليفه سوم تحريص ميكرد (48) و براى اولين بار كه قتل خليفه سوم را شنيد بوى دشنام داد واظهار مسرت نمود .
اساسا مسببين اصلى قتل خليفه صحابه بودند كه از مدينه باطراف نامه ها نوشته مردم را بر ضد خليفه ميشورانيدند .
سبب جنگ دوم كه جنگ صفين ناميده ميشود و يكسال و نيم طول كشيد طمعى بود كه معاويه در خلافت داشت و بعنوان خوانخواهى خليفه سوم اين جنگ را بر پا كرد و بيشتر از صد هزار خون ناحق ريخت و البته معاويه در اين جنگ حمله ميكرد , نه دفاع زيرا خونخواهى هرگز بشكل دفاع صورت نميگيرد .
عنوان اين جنگ خوانخواهى خليفه سوم بود با اينكه خود خليفه سوم در آخرين روزهاى زندگى خود براى دفع آشوب از معاويه استمداد نمود وى با لشگرى از شام بسوى مدينه حركت نموده آنقدر عمدا در راه توقف كرد تا خليفه را كشتند آنگاه بشام برگشته بخوانخواهى خليفه قيام كرد .
(49) و همچنين پس از آنكه على (ع ) شهيد شد و معاويه خلافت را قبضه كرد ديگر خون خليفه سوم را فراموش كرده قتله خليفه را تعقيب نكرد .
پس از جنگ صفين جنگ نهروان در گرفت در اين جنگ جمعى از مردم كه در ميانشان صحابى نيز يافت ميشد در اثر تحريكات معاويه در جنگ صفين بعلى (ع ) شوريدند و در بلاد اسلامى بآشوبگرى پرداخته هر جا از طرفداران على عليه السلام مييافتند ميكشتند حتى شكم زنان آبستن را پاره كرده جنينها را بيرون آورده سر ميبريدند .
(50) على عليه السلام اين غائله را نيز خوابانيد ولى پس از چندى درمسجد كوفه در سرنماز بدست برخى از اين خوارج شهيد شد .
6 - بهره اى كه شيعه از خلافت پنج ساله على (ع ) برداشت
على (ع ) در خلافت چهار سال و نه ماهه خود اگر چه نتوانست اوضاع درهم ريخته اسلامى را كاملا بحال اولى كه داشت برگرداند ولى از سه جهت عمده موفقيت حاصل كرد .
1 - بواسطه سيرت عادله خود قيافه جذاب سيرت پيغمبر اكرم (ص ) را بمردم خاصه بنسل جديد نشان داد وى در برابر شوكت كسرائى و قيصرى معاويه در ذى فقرا و مانند يكى از بينواترين مردم زندگى ميكرد وى هرگز دوستان و خويشاوندان و خاندان خود را بر ديگران مقدم نداشت و توانگرى را بگدائى و نيرومندى را بناتوانى ترجيح نداد .
2 - با آنهمه گرفتاريهاى طاقت فرسا و سرگرم كننده , ذخاير گرانبهائى از معارف الهيه و علوم حقه اسلامى را ميان مردم بيادگار گذاشت .
مخالفين على (ع ) ميگويند : وى مرد شجاعت بود نه مرد سياست زيرا او ميتوانست در آغاز خلافت خود با عناصر مخالف موقتا از در آشتى و صفا درآمده آنان را با مداهنه راضى و خوشنود نگهدارد و بدين وسيله خلافت خود را تحكيم كند سپس به قلع و قمع شان بپردازد .
ولى اينان اين نكته را ناديده گرفته اند كه خلافت على يك نهضت انقلابى بود و نهضتهاى انقلابى بايد از مداهنه و صورت سازى دور باشد مشابه اين وضع در زمان بعثت پيغمبر اكرم (ص ) نيز پيش آمد و كفار و مشركين بارها بآن حضرت پيشنهاد سازش دادند و اينكه آن حضرت بخدايانشان متعرض نشود ايشان نيز كارى با دعوت وى نداشته باشند ولى پيغمبر اكرم (ص ) نپذيرفت با اينكه ميتوانست در آن روزهاى سخت مداهنه و سازش كرده موقع خود را تحكيم نمايد سپس بمخالفت دشمنان قد علم كند , اساسا دعوت اسلامى هرگز اجازه نميدهد كه در راه زنده كردن حقى حق ديگرى كشته شود يا باطلى را با باطل ديگرى رفع نمايند و آيات زيادى در قرآن كريم در اين باره موجود است .
(51) گذشته از اينكه مخالفين على در راه پيروزى و رسيدن بهدف خود از هيچ جرم و جنايت و نقض قوانين صريح اسلام ( بدون استثناء ) فرو گذارى نميكردند و هر لكه را بنام اينكه صحابى هستند و مجتهدند ميشستند ولى على بقوانين اسلام پاى بند بود .
از على عليه السلام در فنون متفرقه عقلى و دينى و اجتماعى نزديك به يازده هزاركلمات قصار ضبط شده (52) و معارف اسلام را (53) در سخنرانيهاى خود با بليغترين لهجه و روانترين بيان ايراد نموده (54) وى دستور زبان عربى را وضع كرد و اساس ادبيات عربى را بنياد نهاد وى اول كسى است كه در اسلام كه در فلسفه الهى غوركرده (55) بسبك استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفت و مسائلى را كه تا آنروز درميان فلاسفه جهان مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده و در اين باب بحدى عنايت بخرج ميداد كه در بحبوحه (56) جنگها به بحث علمى ميپرداخت .
3 - گروه انبوهى از رجال دينى و دانشمندان اسلامى را تربيت كرد (57) كه در ميان ايشان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند اويس قرنى و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجرى وجود دارند كه در ميان عرفاء اسلامى مصادر عرفان شناخته شده اند وعده اى مصادر اوليه علم فقه و كلام و تفسير و قرائت و غير آنها ميباشند .
7 - انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثى
پس از شهادت امير المؤمنين على عليه السلام بموجب وصيت آنحضرت و بيعت مردم حضرت حسن بن على (ع ) كه پيش شيعه دوازده امامى , امام دوم ميباشد متصدى خلافت شد ولى معاويه آرام ننشسته بسوى عراق كه مقر خلافت بود لشكر كشيده با حسن بن على بجنگ پرداخت .
وى با دسيسه هاى مختلف و دادن پولهاى گزاف تدريجا ياران و سرداران حسن ابن على را فاسد كرده بالاخره حسن بن على را مجبور نمود كه بعنوان صلح خلافت را بوى واگذار كند و حسن بن على نيز خلافت را باين شرط كه پس از درگذشت معاويه , بوى برگردد و بشيعيان وى تعرض نشود , بمعاويه واگذار نمود (58) .
در سال چهل هجرى معاويه بر خلافت اسلامى استيلا يافت و بلافاصله بعراق آمده درسخنرانى كه كرده بمردم اخطار نموده و گفت من با شما سر نماز و روزه نميجنگيدم بلكه ميخواستم بر شما حكومت كنم و بمقصود خود رسيدم (59) و نيزگفت پيمانى كه با حسن بستم لغو و زير پاى من است (60) معاويه با اين سخن اشاره ميكرد كه سياست را از ديانت جدا خواهد كرد و نسبت به مقررات دينى ضمانتى نخواهد داشت و همه نيروى خود را در زنده نگهداشتن حكومت خود بكار خواهد بست و البته روشن است كه چنين حكومتى سلطنت و پادشاهى است نه خلافت و جانشينى پيغمبر خدا .
و از اينجا بود كه بعضى از كسانى كه بحضور وى باريافتند بعنوان پادشاهى سلامش دادند (61) و خودش نيز در برخى از مجالس خصوصى ,از حكومت خود با ملك و پادشاهى تعبير ميكرد (62) اگر چه در ملاء عام خود را خليفه معرفى مينمود .
و البته پادشاهى كه بر پايه زور استوار باشد وراثت را بدنبال خود دارد و بالاخره نيز به نيت خود جامه عمل پوشانيد و پسرخود يزيد را كه جوانى بيبند و بار بود وكمترين شخصيت دينى نداشت ولايت عهد داده بجانشينى خود برگزيد (63) و آنهمه حوادث نگنين ببار آورد .
معاويه با بيان گذشته خود اشاره ميكرد كه نخواهد گذاشت حسن (ع ) پس از و بخلافت برسد يعنى در خصوص خلافت بعد از خود فكر ديگرى دارد و آن همان بود كه حسن (ع ) را با سم شهيد كرد (64) و راه را براى فرزند خود يزيد هموار ساخت .
معاويه با الغاء پيمان نامبرده ميفهمانيد كه هرگز نخواهد گذاشت شيعيان اهل بيت در محيط امن و آسايش بسر برند و كما فى السابق بفعاليتهاى دينى خود ادامه دهند و همين معنى را نيز جامعه عمل پوشانيد .
(65) وى اعلام نمود كه هر كس در مناقب اهل بيت حديثى نقل كند هيچگونه مصونيتى درجان و مال و عرض خود نخواهد (66) داشت و دستور داد هر كه در مدح و منقبت سايرصحابه و خلفاء حديثى بياورد جايزه كافى بگيرد و در نتيجه اخبار بسيارى در مناقب صحابه جعل شد (67) و دستور داد در همه بلاد اسلامى در منابر بعلى عليه السلام ناسزاگفته شود ( و اين دستورتا زمان عمر بن عبدالعزيز خليفه اموى 99-101 اجراء ميشد ) وى بدستيارى عمال و كارگردانان خود كه جمعى از ايشان صحابى بودندخواص شيعه على (ع ) را كشت و سر برخى از آنان را به نيزه زده در شهرها گردانيدند و عموم شيعيان را در هر جا بودند بناسزا و بيزارى از على تكليف ميكرد و هر كه خوددارى ميكرد بقتل ميرسيد (68)
8 - سختترين روزگار براى شيعه
سختترين زمان براى شيعه در تاريخ تشيع همان زمان حكومت بيست ساله معاويه بود كه شيعه هيچگونه مصونيتى نداشت و اغلب شيعيان اشخاص شناخته شده و ماركدار بودند و دو تن از پيشوايان شيعه ( امام دوم و امام سوم ) كه در زمان معاويه بودند كمترين وسيله اى براى برگردانيدن اوضاع ناگوار در اختيار نداشتندحتى امام سوم شيعه كه در ششماه اول سلطنت يزيد قيام كرد با همه ياران و فرزندان خود شهيد شد , در مدت ده سالى كه در خلافت معاويه ميزيست تمكن اين اقدام را نيز نداشت .
اكثريت تسنن اينهمه كشتارهاى ناحق و بيبند باريها را كه بدست صحابه و خاصه معاويه و كارگردانان وى انجام يافته است توجيه ميكنند كه آنان صحابه بودند وبمقتضاى احاديثى كه از پيغمبر اكرم (ص ) رسيده صحابه مجتهدند و معذور و خداونداز ايشان راضى است و هر جرم و جنايتى كه از ايشان سر بزند معفو است .
ولى شيعه اين عذر را نميپذيرد زيرا : اولا معقول نيست يك رهبر اجتماعى مانند پيغمبر اكرم (ص ) براى احياء حق و عدالت وآزادى بر پا خواسته و جمعى را هم عقيده خود گرداند كه همه هستى خود رادر راه اين منظور مقدس گذاشته آنرا لباس تحقق بخشند و وقتى كه بمنظور خود نايل شد ياران خود را نسبت به مردم و قوانين مقدسه خود آزادى مطلق بخشد و هرگونه حق كشى و تبهكارى و بيبند و بارى را از ايشان معفو داند يعنى با دست و ابزارى كه بنائى را بر پا كرده با همان دست و ابزار آنرا خراب كند .
و ثانيا اين روايات كه صحابه را تقديس و اعمال ناروا و غير مشروع آنان راتصحيح ميكند و ايشان را آمرزيده و مصون معرفى مينمايد از راه خود صحابه بمارسيده و به روايت ايشان نسبت داده شده است و خود صحابه به شهادت تاريخ قطعى با همديگر معامله مصونيت و معذوريت نميكردند صحابه بودند كه دست به كشتار و سب و لعن و رسوا كردن همديگر گشودند و هرگز كمترين اغماض و مسامحه اى در حق همديگر روا نميداشتند .
بنابر آنچه گذشت بشهادت عمل خود صحابه اين روايات صحيح نيستند و اگر صحيح باشند مقصود از آنها معناى ديگرى است غير از مصونيت و تقديس قانونى صحابه .
و اگر فرضا خداى متعال در كلام خود روزى از صحابه در برابر خدمتى كه در اجراء فرمان او كرده اند اظهار (69) رضايت فرمايد معنى آن تقدير از فرمانبردارى گذشته آنان است نه اينكه در آينده ميتواند هر گونه نافرمانى كه دل شان ميخواهد بكنند .
9 - استقرار سلطنت بنى اميه .
سال شصت هجرى قمرى معاويه درگذشت و پسرش يزيد طبق بيعتى كه پدرش از مردم براى وى گرفته بود زمام حكومت اسلامى را در دست گرفت .
يزيد بشهادت تاريخ هيچگونه شخصت دينى نداشت .
جوانى بود حتى در زمان حيات پدر اعتنائى باصول و قوانين اسلام نميكرد و جز عياشى و بيبند و بارى و شهوت رانى سرش نميشد و در سه سال حكومت خود فجايعى راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلام با آنهمه فتنه ها كه گذشته بود سابقه نداشت .
سال اول , حضرت حسين بن على (ع ) را كه سبط پيغمبر اكرم (ص ) بود با فرزندان و خويشان و يارانش با فجيعترين وضعى كشت و زنان و كودكان و اهل بيت پيغمبررا بهمراه سرهاى بريده شهداء در شهرها گردانيد (70) و در سال دوم مدينه را قتل عام كرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز با لشكريان خود مباح ساخت (71) و سال سوم كعبه مقدسه را خراب كرده و آتش زد (72) و پس از يزيد آل مروان از بنياميه زمام حكومت اسلامى را بتفصيلى كه در تواريخ ضبط شده در دست گرفتند حكومت اين دسته يازده نفرى كه نزديك بهفتاد سال ادامه داشت روزگار تيره وشومى براى اسلام و مسلمين بوجود آوردكه در جامعه اسلامى جر يك امپراطورى عربى استبدادى كه نام خلافت اسلامى بر آن گذاشته شده بود حكومت نميكردو در دوره حكومت اينان كار بجائى كشيد كه خليفه وقت كه جانشين پيغمبر اكرم (ص ) و يگانه حامى دين شمرده ميشد بيمحابا تصميم گرفت بالاى خانه كعبه غرفه اى بسازد تا درموسم حج در آنجا مخصوصا بخوش گذرانى بپردازد .
(73) خليفه وقت قرآن كريم را آماج تير قرار داد و در شعرى كه خطاب بقرآن انشاء كرد گفت : روز قيامت كه پيش خداى خود حضور مييابى بگوى خليفه مرا پاره كرد .
(74) البته شيعه كه اساسا اختلاف نظر اساسيشان با اكثريت تسنن در سر دو مسئله خلافت اسلامى و مرجعيت دينى بود , در اين دوره تاريك روزگارى تلخ و دشوارى ميگذرانيدند ولى شيوه بيدادگرى و بيبند و بارى حكومتهاى وقت و قيافه مظلوميت وتقوى و طهارت پيشوايان اهل بيت آنان را روز بروز در عقايدشان استوارتر ميساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضرت حسين پيشواى سوم شيعه در توسعه يافتن تشيع و بويژه در مناطق دور از مركز خلافت مانند عراق و يمن و ايران كمك بسزائى كرد .
گواه اين سخن اينست كه در زمان امامت پيشواى پنجم شيعه كه هنوز قرن اول هجرى تمام نشده و چهل سال از شهادت امام سوم نگذشته بود بمناسبت اختلال و ضعفى كه درحكومت اموى پيدا شده بود شيعه از اطراف كشور اسلامى مانند سيل بدور پيشواى پنجم ريخته باخذ حديث و تعلم معارف دينى پرداختند (75) هنوز قرن اول هجرى تمام نشده بود كه چند نفر از امراء دولت شهر قم را در ايران بنياد نهاد و شيعه نشين كردند (76) ولى در عين حال شيعه بحسب دستور پيشوايان خود در حال تقيه و بدون تظاهر بمذهب زندگى ميكردند .
بارها در اثر كثرت فشار سادات علوى بر ضد بيدادگريهاى حكومت قيام كردند ولى شكست خوردند و بالاخره جان خود را در اين راه گذاشتند و حكومت بيپرواى وقت در پايمال كردن شان فرو گذارى نكرد جسد زيد را كه پيشواى شيعه زيديه بود از قبر بيرون آورده بدار آويختند و سه سال بر سر دار بود پس از آن پائين آورده و آتش زدند و خاكسترش را بباد دادند (77) بنحوى كه اكثريت شيعه معتقدند امام چهارم و پنجم نيز بدست بنياميه با سم درگذشته اند (78) و درگذشت امام دوم و سوم نيز بدست آنان بود .
فجايع اعمال امويان بحدى فاش و بيپرده بود كه اكثريت اهل تسنن با اينكه خلفاء را عموما مفترض الطاعه ميدانستند ناگزير شده خلفاء را بدو دسته تقسيم كردند .
خلفاء راشدين كه چهار خليفه اول پس از رحلت پيغمبر اكرم ميباشد ( ابوبكر وعمر و عثمان و على ) و خلفاء غير راشدين كه از معاويه شروع ميشود .
امويين در دوران حكومت خود در اثر بيدادگرى و بيبند و بارى باندازه اى نفرت عمومى را جلب كرده بودند كه پس از شكست قطعى و كشته شدن آخرين خليفه اموى دو پسر وى با جمعى از خانواده خلافت از دار الخلافه گريختند و بهر جا روى آوردند پناهشان ندادند بالاخره پس از سرگردانيهاى بسيار كه در بيابانهاى نوبه و حبشه و بجاوه كشيدند و بسيارى از ايشان از گرسنگى و تشنگى تلف شدند , بجنوب يمن درآمدند وبدريوزگى خرج راهى از مردم تحصيل كرده در ذى حمالان عازم مكه شدند و آنجا در ميان مردم ناپديد گرديدند .
(79)
10 - شيعه در قرن دوم هجرى
، در اواخر ثلث اول قرن دوم هجرى بدنبال انقلابات و جنگهاى خونينى كه در اثر بيدادگرى وبد رفتاريهاى بنياميه در همه جا كشورهاى اسلامى ادامه داشت دعوتى نيز بنام اهل بيت پيغمبر اكرم در ناحيه خراسان ايران پيدا شده متصدى دعوت ابو مسلم مروزى سردار ايرانى بود كه بضرر خلافت اموى قيام كرد و شروع به پيشرفت نمود تا دولت اموى را برانداخت (80) اين نهضت و انقلاب اگر چه از تبليغات عميق شيعه سرچشمه ميگرفت و كم و بيش عنوان خونخواهى شهداء اهل بيت را داشت و حتى ازمردم براى يكمرد پسنديده از اهل بيت ( سربسته ) بيعت ميگرفتند با اينهمه بدستور مستقيم يا اشاره پيشوايان شيعه نبود بگواهى اينكه وقتى كه ابو مسلم بيعت خلافت را بامام ششم شيعه اماميه در مدينه عرضه داشت وى جدا رد كرد و فرمود تو از مردان من نيستى و زمان نيز زمان من نيست (81) بالاخره بنيعباس بنام اهل بيت خلافت را ربودند (82) و در آغاز كار روزى چند بمردم علويين روى خوش نشان دادندحتى بنام انتقام شهداء علويين , بنياميه را قتل عام كردند و قبور خلفاء بنياميه را شكافته هر چه يافتند آتش زدند (83) ولى ديرى نگذشت كه شيوه ظالمانه بنياميه را پيش گرفتند و در بيدادگرى و بيبند و بارى هيچگونه فرو گذارى نكردند .
ابو حنيفه رئيس يكى از چهار مذهب اهل تسنن بزندان منصور رفت (84) و شكنجه ها ديد و ابن حنبل رئيس يكى از چهار مذهب , تازيانه خورد (85) و امام ششم شيعه اماميه پس از آزار و شكنجه بسيار با سم درگذشت (86) و علويين را دسته دسته گردن ميزدند يا زنده زنده دفن ميكردند يا لاى ديوار يا زير ابنيه دولتى ميگذاشتند .
هارون خليفه عباسى كه در زمان وى امپراطورى اسلامى باوج قدرت و وسعت خود رسيده بود و گاهى خليفه بخورشيد نگاه ميكرد و آنرا مخاطب ساخته ميگفت بهر كجا ميخواهى بتاب كه بجائى كه از ملك من بيرون است نخواهى تافت از طرفى لشكريان وى در خاور و باختر جهان پيش ميرفتند ولى از طرفى در جسر بغداد كه در چند قدمى قصر خليفه بود بياطلاع و اجازه خليفه , مأ مور گذاشته از عابرين حق عبور ميگرفتند حتى روزى خود خليفه كه ميخواست از جسر عبور كند جلوش را گرفتند حق العبورمطالبه كردند (87) يك مغنى با خواندن دو بيت شهوت انگيز امين خليفه عباسى را سر شهوت آورد امين سه ميليون درهم نقره بوى بخشيد مغنى از شادى خود را بقدم خليفه انداخته گفت : يا امير المؤمنين اينهمه پول را بمن ميبخشى ؟ خليفه در پاسخ گفت اهميتى ندارد ما اين پول را از يك ناحيه ناشناخته كشور ميگيريم (88) ثروت سرسام آورى كه همه ساله از اقطار كشورهاى اسلامى بعنوان بيت المال مسلمين بدارالخلافه سرازير ميشد بمصرف هوسرانى و حق كشى خليفه وقت ميرسيد .
شماره كنيزان پريوش و دختران و پسران زيبا در دربار خلفاء عباسى بهزاران ميرسيد .
وضع شيعه از انقراض دولت اموى و روى كار آمدن بنى عباس كوچكترين تغييرى پيدانكرد جز اينكه دشمنان بيدادگر وى تغيير اسم دادند .
ادامه امطلب...»
صفحه قبل 2 3 4 صفحه بعد
Copyright 2010 - alapay919.loxblog.com & Designer: